ابیل
[اِبْ بی] (ع اِ) گروهی از پرندگان و گروهی از اسبان و گروهی از شتران و پی درپی آینده از ایشان. (منتهی الارب ). || گلهء مرغان. ج، ابابیل.
ابیل
[اَ] (اِ) نام نباتی است، بیخش چون شلغم و خوش طعم، برگش مانند اسپست، شاخهای او بسیار و تخمش شبیه به تخم زردک. در کنار دریا روید و مؤلف اختیارات گفته است برگ آن آنچه در زمین خشک رسته باشد قاتل است. (از تحفهء حکیم مؤمن).
ابیل الابیلین
[اَ لُلْ اَ] (اِخ) لقب مهتر عیسی علیه السلام :
و ما سبّح الرهبان فی کُل بیعه
ابیل الابیلین المسیح بن مریما.
شاعری جاهلی (از جوالیقی).
ابیلون
[اَ] (ع ص، اِ) اَبیلین. جِ ابیل.
-ابیل الابیلین؛ لقب عیسی علیه السلام.
ابیله
[اَ لَ] (اِخ)(1) نام شهری به اسپانیا و مرکز ایالتی به همین نام کنار رود آداژاد و سیراد و آویلا. افیلا. ایله.
(1) - Avila.
ابیله
[اَ لَ] (ع اِ) دستهء کاه. ایباله. وبیله.
ابیله
[اُ بَ لَ] (ع اِ مصغر) مصغّر اِبِل.
ابیلی
[اُ] (ع اِ) نامی از نامهای زنان عرب.
ابیلی
[اَ لی ی] (ع ص، اِ) اَبیل. سر زاهدان نصاری :
و ما ابیلیّ علی هیکل
بناه و صلَّب فیه و صارا.(از جوالیقی).
ابیلیمیا
[اِ] (معرب، اِ) (مصحف کلمهء یونانی اپیلمبنینا(1)) صرع. نیدلان.
.
(فرانسوی)
(1) - Epilambanein.
epilepsie
ابیم
[اُ بَیْ یِ] (اِخ) یکی از دو شعب به نخلستان یمانیه. و شعب دیگر را اُبام گویند و میان این دو شعب کوهی است. و در منتهی الارب نام دوم را اُبَیمه آورده است.
ابی مالک
[اَ لِ] (اِخ) رجوع به ابومالک شود.
ابی مغز
[اَ مَ] (ص مرکب) بیخرد. بی مغز.
ابی ملک
[اَ مِ لِ] (اِخ)(1) (پدر من شاه است) نام سه تن در توریه: اول پادشاه خونخوار فلسطینی که سارا را بحرم خود برد و سپس به ابراهیم بازگردانید. دوم نام پادشاهی دیگر و احتمالاً پسر ابی ملک سابق الذکر. او نیز با زوجهء اسحاق همان معاملت پدر کرد. سوم پسر...
ابین
[اُ بَ] (اِخ) ابن سفیان. محدث است.
ابین
[ ] (اِخ) موضعی است به عَدَن و آنرا بندری بنام المحل. (دمشقی).
ابین
[اَ یَ] (اِخ) مردی از حمیر که عَدَن بدو منسوب است و گویند: عَدنُ اَبین.
ابین
[اَ یَ] (ع ن تف) نعت تفضیلی از بَیِّن. پیداتر. هویداتر. روشن تر. آشکارتر.
-امثال: ابین من فلق الصبح.
ابین من الغد و الامس.
|| فصیح تر. افصح: هو ابین من فلان.
ابین
[اَ یَ] (اِخ) نام مخلافی به یمن که عدن جزء آن است . (مراصدالاطلاع).
ابیناء
[اَ یِ / اَ] (ع ص، اِ) جِ بَیِّن.
