ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) حسن بیک بن امیر علی بن عثمان بن قتلغ بیگ بن حاجی بیک. اولین از امرای آق قوینلو. رجوع به حسن بیک شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) حفاظ معروف به کوهین عطّار. رجوع به ابوالمنی ابونصر حفاظ شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) حمدان جوینی. رجوع به حمدان... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) حمیدبن هلال. محدّث است.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) حمیدبن هلال العدوی. رجوع به حمید... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) حَمیل یا حُمَیْل. رجوع به ابونصر غفاری شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) خباز. در مائهء چهارم هجریه بوده است و از مشایخ کازرگاه هرات است. شیخ الاسلام گوید: که وی مردی بزرگ بود و با قوت نفس. نقل است که وقتی جماعتی از شاگردان وی بحج میرفتند در مکه نزد شیخ ابوالحسین حصری رسیدند از ایشان درخواست کرد که...
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) خسرو فیروز. رحیم از سلاطین آل بویه (440 - 447 ه . ق.). رجوع به خسرو فیروز... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) خلیل بن احمد. رجوع به خلیل بن احمد... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) (خواجه...) برادر خواجه ابوالفرج عالی بن المظفر. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص242 شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) خوافی. رجوع بتاریخ بیهقی چ ادیب ص 241 و 242 شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) الدّبوسی. فقیهی است و او راست: کتابی در علم الشروط و السجلات.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) دقاق بن تتش بن الب ارسلان سلجوقی که در شام حکومت میراند. رجوع به دقاق.... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) دیلمی. او راست: مسندالفردوس. و این کتاب را شیخ شهاب الدین احمدبن علی بن حجر العسقلانی مختصر کرده و تسدیس القوس فی مختصر مسند فردوس نام نهاده است.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) دیوان بان بزمان مسعود غزنوی. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 349 و 553 شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) رحیم بن فناخسرو. رجوع به خسرو فیروز رحیم شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) زاوهی کاتب. منسوب بزاوه قریه ای بنشابور. در ترجمهء تاریخ یمینی (چ طهران ص 330) این قطعه از او در وصف غلاء مشهور سال 401 ه . ق. بخراسان، آمده است:
قد اصبح الناس فی غلاء
و فی بلاء تداولوه
من یلزم البیت یودِ جوعاً
او یشهد الناس یأکلوه.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) زهیربن حسن بن علی سرخسی. رجوع به زهیر... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) سامانی. بنقل صاحب قاموس الاعلام کنیت احمدبن اسماعیل سامانی است. رجوع به احمد... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) زخودی. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 529 شود.
