ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) بستی. دبیر. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب صص152 - 153 شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) بشر. محدث است.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) بشربن حارث بن عبدالرحمن بن عطاءبن هلال بن ماهان بن بعبور (بغپور؟) مروزی ما ترسامی حافی ساکن بغداد. صوفی مشهور. متوفی بروز دهم محرم در 76 سالگی به بغداد (150 - 226 ه . ق.). و رجوع به بشر حافی شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) بشر حافی. رجوع به ابونصر بشربن حارث بن عبدالرحمن بن عطاءبن هلال مروزی... و بشر حافی شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) بهاءالدوله فیروز از سلاطین آل بویه (379 - 403 ه . ق.). رجوع به بهاءالدوله... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) بیان بن نصر. محدث است.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) بیهقی. صاحب برید ری بزمان مسعود غزنوی و برادر امیرک بیهقی. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص474 شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) پارسا. ناصرالدین (خواجه...). رجوع به ناصرالدین (خواجه...) شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) پلنگ. نوازنده ای بدربار محمود سبکتکین غزنوی:
بخاصه کز هوا شبگیر آواز کلنگ آید
ز کاخ میر بانگ رود بونصر پلنگ آید
فرخی.
و ظاهراً در بیت ذیل نیز مراد از بونصر همین بونصر پلنگ است:
بونصر تو در پردهء عشاق رهی زن
بوعمرو تو اندر صفت گل غزلی گوی.
فرخی.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) تبانی. از آل تبان. عالم معاصر سامانیان. رجوع به آل تبان شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) تکریتی. یحیی بن جریر. یکی از حُذّاق اطبا. وی در سال 472 ه . ق. حیات داشت و در هیئت و نجوم نیز یدی طولی دارد و او راست: الاختیارات و کتابی در امر باه و کتابی در منافع ریاضت.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) تَمار. رجوع به عبدالملک بن عبدالعزیز... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) تمّار. محدث است و از حمّادبن سلمه روایت کند.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) جستان بن ابراهیم بن وهسودان. رجوع به جستان شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) جَمیل. رجوع به ابونصر غفاری شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) جوهری. رجوع به اسماعیل بن حماد... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) حاجب بزمان مسعود غزنوی. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 285، 286، 290، 376، 445، 451، 489، 492، 518، 555، 639، 640 شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) حاجب بن محمود بسفارت از جانب ابوعلی سیمجور نزد فخرالدوله رفت. رجوع به ترجمهء تاریخ یمینی چ طهران ص 136 و 140 و 229 و 269 شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) حسن بن اسدبن حسن فارقی. رجوع به حسن... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) حسن بن علی منجم. رجوع به حسن... شود.
