ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) عبدالعزیزبن احمد بارجیلغی. رجوع به عبدالعزیز... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) عبدالعزیزبن عمر سعدی. معروف به ابن نباته. رجوع به ابن نباته ابونصر شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) عبدالکریم بن محمد هارونی دیباجی. سبط بشر حافی. یکی از فقهای شیعه. رجوع به عبدالکریم... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) عبدالله بن عبدالرحمن الیشکری. محدث است و از او ابن فضیل و سفیان ثوری روایت کنند.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) عبدالملک بن عبدالعزیز. ملقب به ابونصر تمّار. رجوع به عبدالملک... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) عبدالوهاب بن عطاء العجلی. رجوع به عبدالوهاب... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) عبدالوهاب بن عطاء. محدث است.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) عبدالوهاب بن محمد بن حسن بن ابی الوفاء. رجوع به عبدالوهاب... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) عبیداللهبن سعید سگزی. رجوع به عبیدالله... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) عتبه بن ابان. مولی بنی حنیفه. محدث است.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) عتبی. محمد بن عبدالجبار. صاحب تاریخ یمینی. رجوع به عتبی... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) عدنان بن نصربن عین زربی طبیب. رجوع به عدنان... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) عراق (حکیم...). نظامی عروضی در چهارمقاله گوید: ابوالعباس مأمون خوارزمشاه وزیری داشت نام او ابوالحسین احمدبن محمد السهلی. مردی حکیم طبع و کریم نفس و فاضل و خوارزمشاه همچنین حکیم طبع و فاضل دوست بود و بسبب ایشان چندین حکیم و فاضل بر آن درگاه جمع شده...
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) علی. ابن السمانی.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) علی بن ابی حمله. محدث است.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) علی بن احمد طوسی متخلص به اسدی. رجوع به اسدی... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) علی بن هبه اللهبن ماکولا. رجوع به علی... و رجوع به ابن ماکولا ابونصر... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) عمیدالملک کندری. محمد بن منصوربن محمد. رجوع به عمیدالملک کندری شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) غفاری. حُمیل. صحابی است. (قاموس). و صاحب تاج العروس گوید: در بعض نسخ قاموس هست که حمیل لقب ابونضره (با ضاد معجمه) است و در پاره ای نسخ دیگر قاموس آمده است که حمیل لقب ابی نصر است و هر دو صورت غلط است و صواب آن...
ابونصر
[ اَ ن َ ] (اِخ ) فارابی. ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء گوید: محمدبن محمدبن اوزلغبن طرخان. از شهر فاراب است و آن شهریست از بلاد ترک در زمین خراسان و پدر او قائد جیش بود و فارسی المنتسب است و مدتی در...
