ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ابن الصباغ عبدالسیدبن محمد بن عبد الواحدبن احمدبن جعفر فقیه شافعی. مدرس مدرسهء نظامیهء بغداد. او راست: کفایه المسائل. وفات وی477 ه . ق. بوده است و رجوع به عبدالسید... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ابن طوق خیرانی. در قاموس فیروزآبادی در مادهء «خ ی ر» آمده است که: خیرانه بالقدس منها احمدبن عبدالباقی الربعی و ابونصربن طوق و صاحب تاج العروس گوید: هکذا فی سائر اصول القاموس و الصواب انهما واحد ففی تاریخ الخطیب البغدادی ابونصر احمدبن عبدالباقی بن الحسن بن...
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ابن عطّار. قاضی القضاه که او را در علوم دستی بود و حسن بیان داشت. رجوع به تاریخ الحکمای قفطی چ لیپزیک ص297 و 305 شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ابن عمرو. تابعی است. او از علی و مالک بن حارث از وی روایت کند.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ابن عین زربی عدنان بن نصر. رجوع به عدنان... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ابن ماکولا. امیر سعدالملک علی بن هبه الله. رجوع به ابن ماکولا ابونصر شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ابن محمد بن اسد مسمی به منصور. شار غرجستان مشهور به شار شاه در ترجمهء تاریخ یمینی آمده: ولایت غرشستان را شار ابونصر داشت تا پسر وی محمد بحد مردی رسید و بقوت شباب و مساعدت اصحاب و اتراب بر ملک مستولی شد و پدر منزوی گشت...
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ابن محمود حاجب. رجوع به ابونصر حاجب شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ابن مسیحی سعیدبن ابوالخیربن عیسی بغدادی. رجوع به ابن مسیحی شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ابن مطران اسعدبن الیاس. رجوع به ابن مطران شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ابن منصوربن راش، نایب استاد ابوبکر محمد بن اسحاق بن محمشاد. رجوع به ترجمهء تاریخ یمینی چ طهران ص 437 شود. و در نسخهء خطی کتابخانهء اینجانب نام او ابومنصور نضربن رامش آمده است.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ابن منصوربن محمد. (خواجهء عمید...) وزیر ابوطالب طغرل بک. رجوع به عمید الملک کندری شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ابن نباتهء تمیمی شاعر. عبدالعزیزبن عمر بن محمد بن احمدبن نباته. رجوع به ابن نباته ابونصر... شود. و در الفهرست آمده که وفات او پس از چهارصد اتفاق افتاده و چون الفهرست در 377 ه . ق. مبیضه شده ظاهراً ترجمهء فوق الحاقی باشد.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ابن نظام الملک از وزرای دولت سلجوقی. رجوع به تجارب السلف چ طهران ص 282 شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ابن هشیم. در سنهء ثلاث و ثلاثین و اربعمائه (433 ه . ق.). والی بطیحه شد و با سپاه دیلم که در حدود آن مملکت بودند محاربه کرد و قرب صد نفر بقتل رسانید و در حکومت مستقل گردید و در سنهء تسع و ثلاثین و اربعمائه...
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) احمد ابونصر. رجوع به احمد... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) احمدبن ابراهیم بن محمد السجزی. یاقوت در معجم الادباء (ج1 ص80) آرد که او یکی از فضلاء ادباء بود و نزد ابی بکر عبدالقاهر تلمذ کرده است و من از خط سلامه بن عیاض کفر طابی نحوی چنین خواندم: وجدت فی آخر نسخه المقتصد لعبدالقاهر الجرجانی بالریّ...
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) احمدبن ابراهیم طالقانی. عوفی در لباب الالباب (ج2 ص69) آرد: وی از مداحان حضرت نظام الملک [ وزیر الب ارسلان و ملکشاه سلجوقی ] بود و نظم او در مدح نظام از انتظام امور در سلک مراد و از رعایت شرایط وفا در مقام و داد خوب...
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) احمدبن ابی الحسن نامقی. رجوع به احمد... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) احمدبن اسماعیل سامانی (295 - 301 ه . ق.). رجوع به احمدبن اسماعیل شود.
