ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) فخرالدین، ناصری صلاحی. رجوع به ابومنصور چهارکس... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) فرامرز. رجوع به فرامزبن علاءالدوله... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) فضل بن عمر بن منصوربن علی. رجوع به فضل... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) فلک المعالی. منوچهربن قابوس. رجوع به منوچهر... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) فولادستون بن عمادالدین مکنی به ابی منصور. رجوع به فولادستون... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) قاضی افریقیه. محدث است. (الکنی للبخاری).
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) قاهر. نوزدهمین خلیفهء عباسی. رجوع به قاهر... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) قایماز. مجاهدالدین بن عبدالله زینی. او در ابتدا خادم صاحب اربل زین الدین بود سپس او را آزاد کرد و فرزندان وی برتبهء اتابکی رسیدند. پسر زین الدین، مظفرالدین امور اربل را بدو محول کرد و او در آن شهر به اجرای عدل و داد کوشید و...
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) قاینی. بزرجمهر قسیم بن ابراهیم. رجوع به بزرجمهر... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) قراتکین. رجوع به ابومنصور دوانی شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) قطران ارموی شاعر. رجوع به قطران... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) قمری حسن بن نوح از مشاهیر اطبای اسلامی صاحب کتاب غنی و منی و کتاب علل العلل معاصر شیخ الرئیس ابوعلی. ابن ابی اصیبعه گوید که ابوعلی بن سینا طب از وی فراگرفته است.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) گازر هروی. از اهل هرات و از عرفای مائهء پنجم هجری محسوبست. او با شیخ الاسلام معاصر بوده و شیخ الاسلام مینویسد که وی درویش با شکوه بود و مشایخ بسیار دیده و از شیخ عمو بزرگتر بود و خدمت جماعتی از بزرگان این طبقه رسیده مانند...
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) گاوکلاه. از عرفای مائهء چهارم است و شرح حال او را شیخ الاسلام خواجه عبدالله انصاری در کتاب خود آرد که ابومنصور گاوکلاه بسرخس از مشاهیر بود و از مشایخ اهل ملامت و مرجع این طبقه بود وقتی از اوقات بجهت رفتن تلامیذ و یارانش بسفر فراغتی...
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) ماتریدی. مفسّر. از علمای حنفیّه منسوب بماترید قریه ای ببخارا. رجوع به محمد بن محمد ماتریدی شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) مثنی بن العوف بصری. محدث است.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) مجدالدین سیف الدوله مبارک بن کامل بن علی بن مقلدبن نصربن منقذ کنانی. معروف به ابن منقذ از امراء صلاحیه (526 - 589 ه . ق.). رجوع به سیف الدوله شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) محمد ازهری. رجوع به ازهری... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) محمدان بن زکریاء سینی. از مردم سین اصفهان. و او قول ابن خرشید را شنیده است. (تاج العروس).
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) محمد انصاری. پدر شیخ الاسلام خواجه عبدالله انصاری مرید شریف حمزهء عقیلی و خدمت ابوالمظفر ترمذی کرده بود و وفات وی بشعبان 430 ه . ق. بود. رجوع به نفحات الانس چ هند ص 217 شود. و در نامهء دانشوران (ج4 ص88) آمده است: از بیانات اوست...
