ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) محمد میبدی. رجوع به محمد... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) مسترشد فضل. رجوع به مسترشد... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) مستوفی، بزمان مسعود غزنوی. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260 و 419 شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) مسعودبن وهسودان. رجوع به مسعود... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) مظفربن ابی الحسن بن اردشیر ابی منصور عبّادی الواعظ المروزی. ملقب به قطب الدین و معروف به امیر از اهل مرو. او یدی طولی در وعظ و تذکیر داشت با ادائی نیکو و مهارتی بی مثل که بدو مثَل زدندی و بر فضل او اهل عصر همداستان...
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) مظفربن ابی منصور عبادی مروزی. رجوع به ابومنصور عبادی شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) معمربن احمد اصفهانی. از عرفای مائهء چهارم هجریه. شیخ اصفهان و حنبلی مذهب بود و شیخ احمد کوفانی بصحبت وی رسیده و از او نقل کرده است. رجوع به نامهء دانشوران ج4 ص 87 و نفحات الانس جامی شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) ممهدالدوله از بنی مروان دیاربکر (387 - 402 ه . ق.). رجوع به ممهدالدوله... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) منوچهربن قابوس فلک المعالی. رجوع به منوچهر... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) موریانی. خوندمیر در دستورالوزراء آرد: بروایت صاحب جامع الحکایات در سلک وزرای سلطان طغرل منتظم بود و پیوسته به ادای وظائف طاعات و روایت عبادات قیام مینمود هرصباح بعد از فریضهء بامداد بر سر سجاده نشسته تا وقت طلوع آفتاب اوراد نماز خواندی بعد از آن سوار...
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) موفق بن علی هَروی. او را کتابی است در مواد طب موسوم به الابنیه عن حقایق الادویه، بترتیب حروف هجا بفارسی و او بهند رفته و طب هندی را در آنجا فرا گرفته است. و نسخهء عکسی این کتاب در کتابخانهء وزارت فرهنگ موجود است. علامهء قزوینی...
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) مولی بن عباس. صحابی است.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) مولی بن عباس عروه بن ابی قیس از او روایت کند.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) مولی سلیمان بن عباس. عاصم احول از او روایت کند. (الکنی للبخاری). و در کتاب ابن ابی حاتم آمده است: مولی سلیم روی عن ابن عباس.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) موهوب بن ابی طاهر احمد جوالیقی. رجوع به جوالیقی... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) مؤیدالدوله فولادستون بن عمادالدین از آل بویه فرمانروای اصفهان (366 - 373 ه . ق.). رجوع به فولادستون... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) میمون الجهنی الکوفی. محدث است.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) ناصرالدین سبکتکین. رجوع به سبکتکین شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) نزار العزیزباللهبن المعزبن المنصوربن القائم بن المهدی العبیدی صاحب مصر. رجوع به عزیز بالله.... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) نزاربن معد ملقب بعزیز، پنجمین خلیفهء فاطمی مصر (365 - 386 ه . ق.). رجوع به عزیز... شود.
