ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) حسن بن زین الدّین فرزند شهید ثانی. صاحب کتاب معالم در اصول. رجوع به حسن بن زین الدّین... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) حسن بن نوح القمری طبیب. رجوع به حسن... و رجوع به ابومنصور قمری شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) حسن بن یوسف بن علی بن مطهر علامهء حلی (646 - 736 ه . ق.). رجوع به حسن بن یوسف... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) حسین بن ابراهیم غوّاص. رجوع به حسین... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) حسین بن طاهربن زید اصفهانی. رجوع به ابومنصور اصفهانی حسین بن طاهربن زید و رجوع به حسین... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) حسین بن محمد ربیب الدوله. رجوع به حسین... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) حسین بن محمد زیله. رجوع به حسین... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) حفده. محمد بن اسعدبن محمد بن الحسین بن القاسم العطاری الطوسی الاصل معروف به حفده و ملقب به عمده الدین فقیه شافعی نیشابوری. او فقیهی فاضل و واعظی فصیح و اصولی بود، بمرو نزد علی بن ابی بکر محمد بن منصور سمعانی والد حافظ مشهور فقه آموخت...
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) خطیرالملک میبدی یزدی. وزیر یمین الدوله سلطان محمود سلجوقی. خوندمیر در دستورالوزراء آرد: او از حلیهء فضائل نفسانی و کمالات عاری و عاطل بود و از تدبیر ملک و ترتیب امور دولت بغایت ذاهل و غافل اما بسبب حسن طالع و مساعدت بخت مدت چهل و پنجسال...
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) خیرونی. شیخ ابن عساکر است.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) دبیر خوارزمشاه آلتونتاش. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص79 شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) دوانی قراتکین حاکم غرجستان بزمان محمود غزنوی. ممدوح فرخی در قصیده ای بمطلع:
مرا دلیست که از چشم من رسیده بجان
بلای من ز دلست اینت درد بیدرمان.
که در آن گوید:
سپهبد سپه شاه شرق ابومنصور
قراتکین دوانی امیر غرجستان
سخنوران جهان را که شعر جمع شده ست
قراتکین دوانی است اول دیوان
نگاه...
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) دیلمی. او راست: فوائد ابی منصور.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) دیوان بان، بزمان مسعود غزنوی. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 159 و 553 شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) ربیب الدوله. رجوع به حسین بن محمد.. شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) زاذان. محدث است و هشیم از او روایت کند.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) سبکتکین. سیف الدوله. رجوع به سبکتکین شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) سعدبن بشر. طبیب مشهور بیمارستان بغداد. او اول کس است که فصد و تبرید را بجای ادویهء محرکه در امراض دموی دماغ بکار برد.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) سکونی. محدث است. او از عمروبن قیس و از او یحیی بن صالح و علی بن عیاش روایت کنند.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) سلیم. محدث است.
