ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) نصربن هارون نصرانی شیرازی. او مردی کافی بود و امور تصرف و دقایق آن نیکو می دانست. و عضدالدوله نماند و پسرش شرف الدوله او را بگرفت و مصادره کرد و بعد از آن به سباشی حاجبش داد تا او را بکشت. گویند ابومنصور این حاجب را...
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) نضربن راش. رجوع به ابونصر بن منصوربن راش شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) واسطی. محدث است و ابویعقوب اسحاق بن ابراهیم کوفی از او روایت کند.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) وزیر بویهی. از بنی فسانجس. رجوع به تجارب السلف ص 252 شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) وشمگیر ظهیرالدوله بن زیار در طبرستان جرجان (323 - 356 ه . ق.). رجوع به وشمگیر... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) وهسودان، وهسوذ، یا وهسوذان بن محمد مملان بن ابی الهیجا کنگری از پادشاهان آذربایجان و ممدوح قطران. وی از نژاد عرب از نسل روادبن مثنی ازدی است زمان او درست معلوم نیست ولیکن ظاهراً بین سالهای 420 و 450 ه . ق. سلطنت داشته و در سال...
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) هبه اللهبن حامدبن احمد عمیدالرؤساء. رجوع به هبه الله... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) هروی. رجوع به ابومنصور موفق شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) یحیی بن علی منجم معتزلی. رجوع به یحیی... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) یوسف بن عمر. رجوع به یوسف... شود.
ابومنفعه
[اَ مَ فَ عَ] (اِخ) صحابی است.
ابومنفعه
[اَ مَ فَ عَ] (اِخ) ثقفی. صحابی است.
ابومنفعه
[اَ مَ فَ عَ] (اِخ) الحنفی. صحابی است.
ابومنقذ
[اَ مُ قِ] (ع اِ مرکب) اسب، از آنروی که راکب خود را از مهالک نجات بخشد. فرس. (المرصع) (مهذب الاسماء).
ابومنقذ
[اَ مُ قِ] (اِخ) عبدالرحمن بن ثویب الکلاعی. محدث است.
ابومنقذ
[اَ مُ قِ] (اِخ) عبدالرحمن ثوب. محدث است و صفوان ابو عمرو از او روایت کند.
ابومنقعه
[اَ مَ قَ عَ] (اِخ) انماری. بکربن حارث. صحابی است و این مصحّف ابومنفعهء انماری نیست.
ابومنقعه
[اَ مَ قَ عَ] (اِخ) بکربن حارث انماری. صحابی است. رجوع به ابومنقعهء انماری شود.
ابومنهال
[اَ مِ] (اِخ) نصربن زیاد الطائی. محدث است.
ابومنیب
[اَ مُ] (اِخ) صحابی است.
