ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) عبدالملک بن احمد. رجوع به عبدالملک... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) عبدالملک بن محمد بن اسماعیل ثعالبی نیشابوری. رجوع به ثعالبی و رجوع به عبدالملک... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) عتبی. محمد بن عبدالجبّار عتبی. عوفی در لباب الالباب جلد یک، یکبار کنیت او را ابومنصور و بار دیگر ابوالنصر آورده. رجوع به عتبی شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) العجلی. پیشوای صنف منصوریه یکی از فرق هشتگانهء غلاه. رجوع به بیان الادیان و مفاتیح العلوم خوارزمی شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) عزالدوله بختیاربن معزالدوله ابوالحسین احمدبن بویه دیلمی. او در شصت و سه سالگی به سال 367 ه . ق. در جنگ با پسر عم خویش عضدالدوله کشته شد. رجوع به عزالدوله بختیار شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) عزیز بالله نزاربن المعزبن المنصوربن القائم بن المهدی العبیدی صاحب مصر. رجوع به عزیز بالله... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) علاّمه حلی. رجوع به حسن بن یوسف بن علی بن مطهر حلّی شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) علی بن احمد اسدی طوسی. رجوع به اسدی... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) علی بن حسن بن علی بن فضل. رجوع به صرّدرّ... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) علی بن موسی بن جعفر مشهور به ابن طاوس و بعضی کنیت او را ابوالقاسم یا ابوالحسن گفته اند. رجوع به ابن طاوس شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) عماره بن محمد یا احمد یا محمود مروزی از شعرای اواخر قرن چهارم، معاصر آخرین پادشاهان سامانی و نخستین پادشاهان غزنوی. وفات ویرا مؤلف مجمع الفصحاء به سال 360 ه . ق. گفته است و سپس قطعه ای از او در مدح سلطان محمود غزنوی و قطعه...
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) عمده الدین. رجوع به ابومنصور حفده شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) عمیدالدوله. رجوع به ابن جهیر عمیدالدوله و رجوع به عمیدالدوله... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) عیسی بن مودود صاحب تکریت. رجوع به فخرالدین ابومنصور... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) غازی بن صلاح الدین و کنیت دیگر او ابوالفتح است. رجوع به غازی... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) غالب بن جبرائیل الخرتنگی. بخاری صاحب صحیح در آخر عمر به خرتنگ قریه ای بسمرقند بخانهء وی فرود آمد و هم بدانجا زندگانی را وداع گفت و ابومنصور را از بخاری حکایاتی است.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) غیاث بن المقیم السلمی الکوفی. رجوع به ابومنصور حافظ... شود.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) فارسی. او را در شمار صحابه آرند و گویند در خلق او تندی بود و او را بدین سبب نکوهش میکردند او گفت دوست ندارم که بدین صفت متصف نباشم چه رسول صلوات الله علیه فرمود حدّت عارض نیکان امت من است.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) الفارسی. دوید از وی روایت کند.
ابومنصور
[اَ مَ] (اِخ) فخرالدین صاحب تکریت عیسی بن مودودبن علی بن عبدالملک بن شعیب ملقب به فخرالدین. رجوع به فخرالدین ابومنصور... شود.
