ابوکعب
[اَ کَ] (اِخ) الحارثی. تابعی است. او صحبت عثمان بن عفان را درک کرده است. (الکنی للبخاری).
ابوکعب
[اَ کَ] (اِخ) عبدربّه بن عبید. محدث است.
ابوکلا
[اَ کُ] (اِ مرکب) نوعی مرغوب از قند.
ابوکلاب
[اَ ؟] (اِخ) ابن ابی صعصعه انصاری مازنی. صحابی است. وی بجنگ موته کشته شد.
ابوکلب
[اَ کَ] (اِ مرکب) نام مسکوکی هلاندی که منقوش بصورت شیری است.
ابوکلثم
[اَ ؟] (اِخ) سلامه بن بشربن بدیل العذری. محدّث است.
ابوکلثوم
[اَ کُ] (ع اِ مرکب) پیل. فیل. یا پیل بزرگ. (المرصع).
ابوکلثوم
[اَ کُ] (اِخ) محدث است. او از ربعی و از او اجلح روایت کرده است. (الکنی للبخاری).
ابوکلثوم
[اَ کُ] (اِخ) تابعی است. او از حسین بن علی و از او عمران بن سلیمان روایت کرده است. (الکنی للبخاری).
ابوکلثوم
[اَ کُ] (اِخ) عبدالله بن عبدالملک. محدث است.
ابوکلده
[اَ کَ دَ] (ع اِ مرکب) کفتار. (مهذب الاسماء). کفتار نر. (منتهی الارب). || یکی از کنیتهای مردان عرب.
ابوکلیب
[اَ کُ لَ] (اِخ) هشام. شیخ کوفی. تابعی است و سفیان ثوری از او روایت کند.
ابوکنانه
[اَ کَ نَ] (اِخ) محدث است و ابن المبارک از او نقل کرده است.
ابوکنانه
[اَ کَ نَ] (اِخ) قرشی. محدث است. او از ابوموسی و از او زیاد جصاص و ابوایاس روایت کرده اند.
ابوکنانه
[اَ کَ نَ] (اِخ) مولی ربیعه. تابعی است. او از علی علیه السلام و از زبیربن العوام و از او ابومحمد روایت کند.
ابوکنانه
[اَ کَ نَ] (اِخ) الوضین بن عطاءبن کنانه. محدث است.
ابوکنف
[اَ ؟ نَ] (اِخ) تابعی است. او از سعدبن مالک و ابن مسعود و ابی هریره و از او شعبی و عبدالله ابی مرّه روایت کرده اند.
ابوکه
[] (اِخ) یا ایوکه. حاکم جورجه. او در اوائل کار چنگیز ایلچی نزد چنگیز فرستاد و اظهار اطاعت کرد و خلو دارالملک ختا را از التان خان خبر داد و چنگیز به ختادو امیر تومان فرستاد و کرسی ختا را متصرف گردید. رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 2...
ابوکیران
[اَ] (اِخ) حسن بن عقبه المرادی. محدث است و وکیع از وی روایت کند.
ابوکیسان
[اَ کَ] (اِخ) هرمز. مولی رسول الله. صحابی است.
