ابوکیسه
[اَ کَیْ یِ سَ] (اِخ) البراءبن قیس السکونی. تابعی است. او از سعدبن ابی وقاص و از او ایادبن لقیط روایت کند.
ابول
[اَ وَ] (ع ن تف) شاشنده تر: اَبوَل من کلب.
ابول
[اُ] (ع مص) بالا کشیدن و دراز شدن گیاه بآن حدّ که شتر تواند چرید. || بعلف بسنده کردن شتر از آب. بسنده کردن ستور بگیاه تر از آب. (تاج المصادر بیهقی). || بازایستادن مرد از آرمیدن با زن خویش. || پارسا شدن. || گذاشته شدن اشتر بچرا بی ساربان...
ابول
[اُ] (ع اِ) گله یا گروهی از پرندگان. || گروهی از اسبان. || گروهی اشتران. || پی درپی آینده از ایشان. ج، ابابیل.
ابولاحق
[اَ حِ] (ع اِ مرکب) باز. بازی. || شاهین. و رجوع به ابوالجیش شود.
ابولاس
[اَ] (اِخ) حارثی. رجوع به ابولاس الخزاعی یا حارثی شود.
ابولاس
[اَ] (اِخ) الخزاعی. صحابی است. و بعضی نام او را ابن لاس گفته اند.
ابولاس
[اَ] (اِخ) الخزاعی یا حارثی. عبدالله یا زیاد. صحابی است.
ابولاس
[اَ] (اِخ) زیاد. رجوع به ابولاس الخزاعی یا حارثی شود.
ابولاس
[اَ] (اِخ) عبدالله. رجوع به ابولاس الخزاعی یا حارثی شود.
ابولاس
[اَ] (اِخ) محمد بن اسود. صحابی است.
ابولبابه
[اَ لُ بَ] (اِخ) ابن عبدالمنذر الانصاری. نام او رفاعه. از صحابهء رسول صلوات الله علیه است و بغزوهء سویق بمدینه خلیفهء حضرت او بود. وی غزوهء احد و مشاهد پس از احد را دریافت و بروزگار خلافت علی بن ابیطالب علیه السلام درگذشت.
ابولبابه
[اَ لُ بَ] (اِخ) اسلمی. صحابی است.
ابولبابه
[اَ لُ بَ] (اِخ) جدّ عماره بن حمزه الکاتب است.
ابولبابه
[اَ لُ بَ] (اِخ) رفاعه بن عبدالمنذر الانصاری. رجوع به ابولبابه بن عبدالمنذر... شود.
ابولبابه
[اَ لُ بَ] (اِخ) مروان. محدث است و حمادبن زید از او روایت کند.
ابولبابه
[اَ لُ بَ] (اِخ) مولی رسول الله. صحابی است.
ابولبابه
[اَ لُ بَ] (اِخ) مولی عبدالله بن عباس. تابعی است.
ابولبد
[اَ لِ / لُ بَ] (ع اِ مرکب) شیر. اسد. (المزهر).
ابولبیبه
[اَ لَ بی بَ] (اِخ) اشهلی. رجوع به ابولبیبهء انصاری شود.
