ابوفارس
[اَ رِ] (اِخ) ابن احمدبن محمد الشیخ. هفتمین از شرفای حسنی مراکش (از 1012 تا 1016 ه . ق.). و او با دو برادر خود زیدان و شیخ بن احمد همواره در مخاصمه و کشمکش بود.
ابوفارس
[اَ رِ] (اِخ) عبدالرحمن بن فارس الابلق. تابعی است. و از ابی ذر غفاری روایت کند.
ابوفاطمه
[اَ طِ مَ] (اِخ) الازدی. صحابی است.
ابوفاطمه
[اَ طِ مَ] (اِخ) سلیمان بن عبدالله. محدث است. او از معاذه بنت عبدالله العدویه و نوح بن قیس از او روایت کند.
ابوفاطمه
[اَ طِ مَ] (اِخ) لیثی یا ازدی یا دوسی. صحابی است و او ساکن شام و مصر بود.
ابوفاطمه
[اَ طِ مَ] (اِخ) مسکین بن عبدالله الراسبی الطاحی، حوشب. او از حسن و از او علی بن المدینی روایت کند.
ابوفاطمه
[اَ طِ مَ] (اِخ) نشیط. او از علی و از او اعمش روایت کند.
ابوفالج
[اَ لِ] (اِخ) انماری حمصی. درک زمان رسول صلوات الله علیه کرده و درک صحبت نکرده است و با معاذبن جبل صحبت داشته است.
ابوفایس
[اِ یِ] (از یونانی، اِ) (از یونانی هِپوفائس(1)) غاسول رومی. ابوقاووس. ابوقاوس. ابوقابس. ابوقانس(2). نباتیست که در بلاد شام و مصر و انطاکیه بسیار است مابین درخت و گیاه و برگش از زیتون باریکتر، مابین برگها خارهای سفید. گل آن سپید و شبیه به گل لبلاب و شاخهای او پراکنده...
ابوفدیک
[اَ فُ دَ] (اِخ) نام مردی خارجی است.
ابوفدیک
[اَ فُ دَ] (اِخ) عبدالله بن ثور. رجوع به عبدالله... شود.
ابوفدیک
[اَ فُ دَ] (اِخ) محمد بن اسماعیل. از روات حدیث است و بعضی نام او را دینار گفته اند.
ابوفراس
[اَ فِ] (ع اِ مرکب) شیر. اسد. (المزهر) (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء).
ابوفراس
[اَ فِ] (اِخ) جبیربن غالب. رجوع به جبیر... شود.
ابوفراس
[اَ فِ] (اِخ) ابن کعب الاسلمی، ربیعه. صحابی است.
ابوفراس
[اَ فِ] (اِخ) اسلمی ربیعه بن کعب یا غیر او. صحابی خادم رسول و از اصحاب صفه است و پس از رحلت آن حضرت در یک منزلی مدینه اقامت گزید و در سال 63 ه . ق. بدانجا درگذشت.
ابوفراس
[اَ فِ] (اِخ) حارث بن ابی العلاء سعیدبن حمدان بن حمدون الحمدانی تغلبی بن عم ناصرالدوله و سیف الدوله بن حمدان. مولد او در سال 320 ه . ق. بود. ثعالبی در وصف او گوید او یگانهء روزگار خویش و آفتاب رخشان عصر خود بود در ادب و فضل و...
ابوفراس
[اَ فِ] (اِخ) ربیع بن زیاد الحارثی. رجوع به ربیع شود.
ابوفراس
[اَ فِ] (اِخ) ربیعه بن کعب. صحابی است.
ابوفراس
[اَ فِ] (اِخ) سلمه بن نبیط. محدثی ثقه است.
