ابوفراس
[اَ فِ] (اِخ) طرادبن علی بن عبدالعزیز سلمی. رجوع به طراد... شود.
ابوفراس
[اَ فِ] (اِخ) فرزدقِ شاعر. رجوع به فرزدق... شود.
ابوفراس
[اَ فِ] (اِخ) همام بن غالب بن صعصعه. رجوع به فرزدق... شود.
ابوفراس
[اَ فِ] (اِخ) یزیدبن رباح مولی عمروبن العاص. تابعی است.
ابوفرعون
[اَ فِ عَ] (اِخ) الشاسی، مملوک. او را سی ورقه شعر است.
ابوفرقد
[اَ فَ قَ] (ع اِ مرکب) گاو وحشی.
ابوفروه
[اَ فَ وَ] (ع اِ مرکب) شاه بلوط. (تحفهء حکیم مؤمن). بلوط الملک. قسطل. کستانه. کسدانه.
ابوفروه
[اَ فَ وَ] (اِخ) حاتم بن شفیع بن مرثدبن اخت یزیدبن مرثد. از مکحول روایت کند.
ابوفروه
[اَ فَ وَ] (اِخ) حدیر اسلمی. صحابی است. و یونس بن میسره از او روایت کند.
ابوفروه
[اَ فَ وَ] (اِخ) الصغیر مسلم بن سالم جهنی. محدث است.
ابوفروه
[اَ فَ وَ] (اِخ) عدی بن عدی. محدث است.
ابوفروه
[اَ فَ وَ] (اِخ) الکبیر عروه بن حارث الهمدانی. محدث است و از ابی عمرو الشیبانی و ابن الاحوص و شعبی روایت کند.
ابوفروه
[اَ فَ وَ] (اِخ) کیسان مولی عثمان بن عفان. تابعی است.
ابوفروه
[اَ فَ وَ] (اِخ) مولی عبدالرحمن بن هشام. او بزمان رسول صلوات الله علیه مسلمانی گرفت و صحبت او مشکوک است.
ابوفروه
[اَ فَ وَ] (اِخ) یزیدبن سنان الرهاوی الجزری. محدث است و وکیع و عیسی بن یونس و ابوفزعه از او روایت کنند.
ابوفرهان
[اَ فَ] (اِخ) تیره ای از عشیرهء محیسن از قبیلهء بنی کعب خوزستان.
ابوفریعه
[اَ فُ رَ عَ] (اِخ) سلمی. صحابی است. و غزوهء حنین را دریافته است.
ابوفزاره
[اَ فَ رَ] (اِخ) راشدبن کیسان العبسی. محدث است.
ابوفزعه
[اَ ؟] (اِخ) تابعی و از موالی است. او از عبدالله بن عمر و از او معروف بن سوید روایت کند.
ابوفسطون
[اِبْ بُ فَ] (اِ)(1) نباتی است بی ساق و بی شکوفه مفروش بر زمین با بیخ سطبر. رجوع به تحفهء حکیم مؤمن و رجوع به ابوقیطس شود.
(1) - Circium Stellatum.
