ابوعمران
[اَ عِ] (اِخ) ایمن بن نابل المکی. از روات است.
ابوعمران
[اَ عِ] (اِخ) الجونی. عبدالملک بن حبیب. از روات حدیث است. رجوع به عبدالملک... شود.
ابوعمران
[اَ عِ] (اِخ) حفص بن عمران الامام الرازی. از روات حدیث است.
ابوعمران
[اَ عِ] (اِخ) زکریابن سلیم. از روات حدیث است.
ابوعمران
[اَ عِ] (اِخ) سعیدبن میسره البکری الموصلی. تابعی است و از انس بن مالک روایت کند.
ابوعمران
[اَ عِ] (اِخ) سلمی، مملوک. او را پنجاه ورقه شعر است.
ابوعمران
[اَ عِ] (اِخ) سلیمان بن عبدالله. تابعی است و از ابی الدرداء روایت کند.
ابوعمران
[اَ عِ] (اِخ) عامربن شرحیل الشعبی الکوفی. رجوع به عامر... شود.
ابوعمران
[اَ عِ] (اِخ) عبدالله بن رجاء. از روات حدیث است.
ابوعمران
[اَ عِ] (اِخ) عبدالله بن عامرالیحصبی. یکی از قراء سبعه. رجوع به ابن عامر... و رجوع به عبدالله... شود.
ابوعمران
[اَ عِ] (اِخ) عبدالملک بن حبیب الجونی. رجوع به عبدالملک... شود.
ابوعمران
[اَ عِ] (اِخ) فلسطینی. او از یعلی بن شداد و مجاهد و از او معاویه بن شداد روایت کند.
ابوعمران
[اَ عِ] (اِخ) المذای. او از محمد بن علی و حجاج بن حسّان از وی روایت کند.
ابوعمران
[اَ عِ] (اِخ) معافی، ابن عمران الحمصی. از روات حدیث است.
ابوعمران
[اَ عِ] (اِخ) موسی بن رباح. رجوع به ابن رباح... شود.
ابوعمران
[اَ عِ] (اِخ) موسی بن عبدالله بن عمر بن سعید الابّح. از او فضل بن سهل روایت کند.
ابوعمران
[اَ عِ] (اِخ) موسی بن عبدالملک بن هشام اصفهانی. صاحب دیوان خراج. رجوع به موسی... شود.
ابوعمران
[اَ عِ] (اِخ) موسی بن عیسی المقیل مالکی. رجوع به موسی... شود.
ابوعمران
[اَ عِ] (اِخ) موسی بن میمون بن عبیدالله القرطبی.(1) رجوع به موسی... شود.
(1) - Maimonide.
ابوعمرو
[اَ عَمْرْ](1) (ع اِ مرکب) شاهین. || پلنگ. || (اِخ) هرتن از قبیلهء بنی ذهل. (المرصع).
(1) - «عَمْرْو» بر وزن «امر» است و «و» آن تلفظ نمی شود.
