ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) مولی بنی امیه. او از محمد بن ابی سفیان و از او ابن المبارک روایت کند.
ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) مولی خزیمه یا جذیمه. او از مورق و از او سلام بن مسکین روایت کند.
ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) نضربن عبد الرحمن خزار. از روات حدیث است.
ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) النوقاتی. یکی از علما و بزرگان سیستانی است. رجوع به تاریخ سیستان چ طهران ص 20 شود.
ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) یحیی بن عبید النهرانی. از روات است و ابواسحاق و شعبه از او روایت کند.
ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) یزیدبن ابی زیاد. از روات حدیث است.
ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) یزیدبن حمیر شامی. تابعی است و شعبه از او روایت کند.
ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) یزیدبن مسلم صنعانی. از روات حدیث است.
ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) یوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبرالقرطبی النمری. رجوع به ابن عبدالبر شود.
ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) یوسف بن هارون الکندی القرطبی. شاعر معروف به رمادی. رجوع به رمادی... شود.
ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) یونس بن القاسم. از روات حدیث است.
ابوعمران
[اَ عِ] (ع اِ مرکب) وَرَشان. (المرصع). فاخته. مرغ الهی. کناد. کالنجه. صلصل.
ابوعمران
[اَ عِ] (اِخ) یکی از رؤسای خرمیان. رقیب جاویدان بن سهرک در ریاست این قوم، بکوه بذ و اطراف آن. رجوع به بابک... شود.
ابوعمران
[اَ عِ] (اِخ) ابراهیم بن یزیدبن اسودبن محمد بن ربیعه. یکی از تابعین. متوفی به سال 96 ه . ق. در 49 سالگی. رجوع به ابراهیم نخعی... شود.
ابوعمران
[اَ عِ] (اِخ) ابن الاشیث. رجوع به ابن الاشیث ابوعمران موسی... شود.
ابوعمران
[اَ عِ] (اِخ) ابن رباح. او از اصحاب ابن الاخشید ابوبکر احمدبن علی است. (ابن الندیم). رجوع به ابن رباح... شود.
ابوعمران
[اَ عِ] (اِخ) ابن الصیرفی. محمد بن موسی بن عبدالعزیز. رجوع به محمد... شود.
ابوعمران
[اَ عِ] (اِخ) ابن عامر عبدالله یحصبی دمشقی. رجوع به ابن عامر... شود.
ابوعمران
[اَ عِ] (اِخ) اسلم التجیبی. از عقبه روایت کند.
ابوعمران
[اَ عِ] (اِخ) الالهانی. تابعی است. او از ابی هریره و ثوبان و ابی امامه و از او معاویه و ارطاه روایت کرده اند.
