ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) حفص بن مغیرهء مخزومی. صحابی است.
ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) حفص بن میسره الشامی. از او ابن وهب روایت کند.
ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) حمادبن واقد البصری. از روات حدیث است.
ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) حمزه الضبی. از روات حدیث است.
ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) حمزه العائذی. عوف از او روایت کند.
ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) خالدبن ابی عمران. حیوه بن شریح از او روایت کند.
ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) الدمشقی. معاویه از او روایت کرده است.
ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) دمشقی. یکی از شیوخ تصوف در نیمهء آخر مائهء سیم و اوائل مائهء چهارم معاصر اخشید. وی از مردم دمشق است و جامی در نفحات ذکر او آورده است. او از اصحاب ذوالنون مصری است و صحبت ابوعبدالله بن جلا را نیز درک کرده. رجوع به...
ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) الدوری. او راست: کتاب اجزاء القرآن. و کتاب الوقف و الابتداء فی القرآن. و کتاب ما اتفقت الفاظه [ واختلفت ] معانیه فی القرآن. (ابن الندیم).
ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) دینار. از روات حدیث است.
ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) دینار بزار. رجوع به دینار... شود.
ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) ذربن عبدالله والد عمر بن ذر. رجوع به ذر... شود.
ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) ریّان بن علاء. یکی از علمای نحو و قرائت. (لغت نامهء مقامات حریری چ کلکته به سال 1229 ه . ق.)
ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) زاذان الکندی. از او منهال بن عمیر روایت کند.
ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) الزاهد. محمد بن عبدالواحدبن ابی هاشم باوردی خراسانی ملقب بمطرّز و معروف بغلام ثعلب نحوی لغوی. ابن خلکان گوید: او یکی از مشاهیر ائمهء لغت و بسیارتألیف است. وی زمانی از اصحاب ابی العباس ثعلب بود و از این رو بغلام ثعلب اشتهار یافت و او...
ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) زبیدی. او راست: الاحتفال. و آن منتخب اخبار فقهای قرطبه است.
ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) سالم بن عمر بن الخطاب. از تابعین است.
ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) سالم بن محرزبن ابی هریره. از تابعین است. صبیح بن صهیب از او روایت کند.
ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) سکن. عبدالرحمن بن مهدی از او روایت کند.
ابوعمر
[اَ عُ مَ] (اِخ) الشامی. او از عبیدبن الحسحاس و مسعودی از او روایت کند.
