آساب
(ع اِ) جِ اِسب. مویهای برمکان و عانه یا موی شرم اندام.
آساد
(ع اِ) جِ اَسَد.
آسارا
(اِخ) نام محلی در راه طهران به چالوس میان ری زمین و کیاسر در 83300 گزی طهران.
آساره
[رَ / رِ] (اِ) حساب. و ظاهراً این صورت تصحیف آمار و آماره است.
آساس
(ع اِ) جِ اَسَس. بنیادها.
آسال
(اِ) بنیان. پایه. (جهانگیری) (برهان قاطع) (شعوری) (انجمن آرا) (برهان جامع) (بعض فرهنگهای هندوستانی) :
ز دانا شنیدم که پیمان شکن
زن جاف جاف است آسال کن.
ابوشکور (از جهانگیری و فرهنگهای بعد از او).
این کلمه پیش از جهانگیری در فرهنگی دیده نمیشود، مث در اسدی و سروری نیست و نیز در لغات...
آسال
(ع اِ) نشانها. آثار. علامات. اخلاق. و این کلمه جمعی است بی مفرد.
آسام
(اِ) مقلوب آماس. (انجمن آرای ناصری). و ظاهراً آسام اصل سام است نه مقلوب آماس: السرسام فارسیه، السَّر هو الرأس و السام هو الورم. البرسام، البر هو الصدر و السام هو الورم(1). و در فارسی حذف «آ» در کلمات مصدرهء بدان بسیار باشد. رجوع به «آ» شود.
(1) - و ازهری...
آسان
(ص، ق) خوار. سهل. هَین. یَسیر. اَهوَن. مُیسر. میسور. مقابل دشوار، سخت، صعب، دشخوار، مشکل. نض :
بدان آنگهی زال اندیشه کرد
وز اندیشه آسانترش گشت درد.فردوسی.
ندیدم جهاندار بخشنده ای
بگاه و کیان بر درخشنده ای
همی این سخن بر دل آسان نبود
جز از خامشی هیچ درمان نبود
همی داشتم تا کی آید پدید
جوادی که...
آسان
(اِ) در بعض فرهنگها به معنی بنیان آمده است چنانکه آسال را نیز به همین معنی آورده اند و آن اشتباهی است که از غلط خواندن بیت ابوشکور دست داده است. رجوع به آسال و آسان فکن شود.
آسان
(ع اِ) جِ اُسُن. شمائل. اخلاق. || جِ اُسُن، به معنی بقیهء پیه. || رشته های رسن و دوال.
آسان فکن
[فَ / فِ کَ] (نف مرکب / ن مف مرکب) که زود تن دردهد. که منعی پیش نیارد. زودهِل. سست هِل: زنی آسان فکن؛ غیراَبیّه. غیرمنعه :
ز دانا شنیدم که پیمان شکن
زن جاف جاف است آسان فکن(1).
ابوشکور (از فرهنگ اسدی و فرهنگ شعوری).
رجوع به سست هِل و آسال و آسان...
آسان کار
(ص مرکب) رفیق. سهل الجانب. هش المکسر.
آسان کاری
(حامص مرکب) مواسات. سهولت جانب. رفق. مساهلت. مدارات.
آسان گذار
[گُ] (نف مرکب) سَمح :
رفیقی نیک یار از لشکری به
دلی آسان گذار از کشوری به.
(ویس و رامین).
|| سهل انگار. مسامح. سهل.
آسان گذاری
[گُ] (حامص مرکب)سماحت. مسامحه. تسامح. مسامحت. مساهله. اغماض :
به آسان گذاری دمی میشمار
که آسان زیَد مرد آسان گذار.نظامی.
آسان گوار
[گُ] (نف مرکب) سریع الهضم. سریع الانهضام.
آسان گواری
[گُ] (حامص مرکب)چگونگی آسان گوار.
آسان گیر
(نف مرکب) سهل انگار. مداهن.
آسان گیری
(حامص مرکب)سهل انگاری. مداهنه.