ابوعلاقه
[اَ عَ قَ] (اِخ) عبدالصمدبن محمد. از روات حدیث است.
ابوعلس
[اَ عَ] (اِ) خیری. خیرو. (برهان).
ابوعلقمه
[اَ عَ قَ مَ] (اِخ) یکی از مغفلین معروف و کتاب نوادری بنام او بوده است. (ابن الندیم).
ابوعلقمه
[اَ عَ قَ مَ] (اِخ) شعبه از وی روایت کند.
ابوعلقمه
[اَ عَ قَ مَ] (اِخ) تابعی است. او از عایشه و از او مسعر روایت کند.
ابوعلقمه
[اَ عَ قَ مَ] (اِخ) ابن عبده بن عبده. شاعری یمانی است.
ابوعلقمه
[اَ عَ قَ مَ] (اِخ) عبدالله بن محمد بن عبدالله بن ابی فروه. از روات حدیث است.
ابوعلقمه
[اَ عَ قَ مَ] (اِخ) موسی بن میمون بن موسی. از روات حدیث است.
ابوعلقمه
[اَ عَ قَ مَ] (اِخ) مولی بنی هاشم یا مولی بن عباس یا حلیف بنی هاشم. یعلی بن عطا. تابعی است. او از ابی هریره و محمد بن الحارث از وی روایت کند.
ابوعلقمه
[اَ عَ قَ مَ] (اِخ) نصربن علقمه. از روات حدیث است.
ابوعلقمه
[اَ عَ قَ مَ] (اِخ) نمیری نحوی. یاقوت گوید: ظاهراً او از اهل واسط است و یکی از ثقلا و گرانان مشهور است که شارد و غریب در سخن بسیار می آورد و شنوندگان درک گفتهء او نمیکردند و در این معنی از او حکایاتی معروف و مذکور است از...
ابوعلوان
[اَ عُلْ] (اِخ) عبدالله بن عاصم. رجوع به عبدالله... شود.
ابوعلوان
[اَ عُلْ] (اِخ) معزالدوله ثمال بن صالح. سومین از ملوک بنی مرداس حلب از سال 434 تا 449ه . ق.
ابوعلی
[اَ عَ] (اِخ) (ده...) قریه ای است بجنوب شرقی کازرون بدوفرسنگی آن.
ابوعلی
[اَ عَ] (اِخ) آبسکونی. رجوع به حسین بن محمد آبسکونی... شود.
ابوعلی
[اَ عَ] (اِخ) الآمر باحکام الله. رجوع به آمر... شود.
ابوعلی
[اَ عَ] (اِخ) ابراهیم بن محمد بن محمد بن احمد. رجوع به ابراهیم... شود.
ابوعلی
[اَ عَ] (اِخ) ابزون بن مهبرد عمانی کافی مجوسی. او راست: دیوان شعری بعربی و آنرا ابن حاجب محمد بن احمد گرد کرده است. و ابن حاجب گوید: قصائد فارسی وی مرا بعجب آورد و شنیدم که به تبریز است بدانجا شدم و او بدانوقت به اعمال دیوانی اشتغال داشت....
ابوعلی
[اَ عَ] (اِخ) ابن الآدمی. رجوع به محمد بن آدمی حسین بن حمید الاَدمی... شود.
ابوعلی
[اَ عَ] (اِخ) ابن ابی الاحوص. رجوع به ابن ابی الاحوص... شود.
