ابوعقال
[اَ عِ] (اِخ) الاغلبی. چهارمین از ملوک بنی الاغلب بتونس. از سال 223 تا 226 ه . ق.
ابوعقال
[اَ عِ] (اِخ) سعیدبن محمد بن جریج قیروانی. رجوع به سعید... شود.
ابوعقال
[اَ عِ] (اِخ) هلال بن یزید. از روات است.
ابوعقبه
[اَ عُ بَ] (ع اِ مرکب) خوک. (مهذب الاسماء). خنزیر. || و در المرصع معنی خروس و شپش درشت نیز بر آن افزوده است.
ابوعقبه
[اَ عُ بَ] (اِخ) تابعی است و از ابن عمر حدیث کند.
ابوعقبه
[اَ عُ بَ] (اِخ) جابربن قطن. از روات است.
ابوعقبه
[اَ عُ بَ] (اِخ) فارسی. از ابناء فارس. صحابی است و غزوهء بدر را دریافته است و بعضی نام او را رشید گفته اند.
ابوعقبه
[اَ عُ بَ] (اِخ) فاکه بن سعد. صحابی است.
ابوعقبه
[اَ عُ بَ] (اِخ) مولی الانصار. صحابی است.
ابوعقده
[اَ عُ دَ] (ع اِ مرکب) نبیذ خرما.
ابوعقرب
[اَ عَ رَ] (اِخ) الاسدی. از عبدالله بن مسعود روایت کرده است.
ابوعقرب
[اَ عَ رَ] (اِخ) بکری یا کنانی، خویلدبن بجیر یا عویج بن خویلد یا ابن خالدبن عمر یا معاویه بن خویلد. صحابی است.
ابوعقرب
[اَ عَ رَ] (اِخ) القریحی. صحابی است.
ابوعقرب
[اَ عَ رَ] (اِخ) نابغهء بنی ذبیان. رجوع به نابغه... شود.
ابوعقیل
[اَ عَ] (اِخ) صحابی است.
ابوعقیل
[اَ عَ] (اِخ) پسر او رضی از وی روایت کرده است.
ابوعقیل
[اَ عَ] (اِخ) بلوی. انصاری. صحابی است او بدر و احد و دیگر مشاهد را دریافته است و در جنگ یمامه بشهادت رسیده است و نام او به جاهلیت عبدالعزّی بود و رسول صلوات الله علیه به عبدالرحمن بگردانید.
ابوعقیل
[اَ عَ] (اِخ) ثقفی. عبدالله بن سعد. صحابی است. رجوع به ص 399 حبط ج 2 شود.
ابوعقیل
[اَ عَ] (اِخ) جعدی. صحابی است.
ابوعقیل
[اَ عَ] (اِخ) حبان الحارث. تابعی است و شبیب بن غرفده از او روایت کند.
