ابوطیب
[اَ طَیْ یِ] (اِخ) محمد بن ابراهیم بستی. رجوع به محمد... شود.
ابوطیب
[اَ طَیْ یِ] (اِخ) محمّدبن احمدبن اسحاق. رجوع به محمد... شود.
ابوطیب
[اَ طَیْ یِ] (اِخ) محمّدبن احمدبن وشاء نحوی. رجوع به محمد... شود.
ابوطیب
[اَ طَیْ یِ] (اِخ) محمد بن طویس القصری. رجوع به محمد... شود.
ابوطیب
[اَ طَیْ یِ] (اِخ) محمد بن عبدالله معروف به یوسفی کاتب. رجوع به محمد... شود.
ابوطیب
[اَ طَیْ یِ] (اِخ) محمد بن عبدالله. رجوع به محمد... شود.
ابوطیب
[اَ طَیْ یِ] (اِخ) محمد بن علی بخاری. رجوع به محمد شود.
ابوطیب
[اَ] (اِخ) المقلی. فقیهی شافعی است. (ابن الندیم).
ابوطیب
[اَ] (اِخ) الملقی. او راست: کتاب عرائس.
ابوطیب
[اَ طَیْ یِ] (اِخ) موسی بن یسار. رجوع به ابوالطیب مدائنی... شود.
ابوطیب
[اَ طَیْ یِ] (اِخ) وراق. ابن عبدوس. او دیوان ابن الرومی را گرد کرده است. (ابن الندیم).
ابوطیبه
[اَ طَ بَ] (اِخ) جرجانی. ابن سلیمان الدارمی عیسی تابعی است و از عبدالله بن عمر روایت کند.
ابوطیبه
[اَ طَ بَ] (اِخ) دینار یا نافع. مولی بنی حارثه یا بنی بیاضه. حجّام رسول صلوات الله علیه. صحابی است.
ابوطیبه
[ اَ طَ بَ] (اِخ) عبدالله بن مسلم خراسانی مروزی. از او زیدبن حباب روایت کند.
ابوطیط
[اَ] (ع اِ مرکب)(1) مرغی از درازپایان. و آنرا طیبط نیز گویند.
(1) - Vanneau.
ابوطیقا
[اَ] (معرب، اِ) (محرّف کلمهء) آغریقیهء «پُ اِطیکا»(1)) صناعت شعر. یکی از صناعات خمسهء منطق. شعر مبحث شعر ارسطو. بوطیقا.
(1) - Poetique.
ابوطیلون
[اَ] (معرب، اِ)(1) گنده کنف. بنگ کنف. طوق. گوپنبه.
(1) - Aboutilloun.
ابوطیی ء
[اَ طَیْ یِءْ] (اِخ) یحیی بن حمیده. رجوع به یحیی... شود.
ابوظبیان
[اَ ظِبْ] (اِخ) ازدی. او از عمر و از او موسی بن عبدالله بن یزید و ابوهند روایت کنند.
ابوظبیان
[اَ ظِبْ] (اِخ) جنبی کوفی. تابعی است و نام او حصین بن جندب و از سلمان حدیث کند. و او پدر قابوس است.
