ابوعائشه
[اَ ءِ شَ] (اِخ) والد العلاء از روات است.
ابوعابد
[اَ بِ] (ع اِ مرکب) ماهی. (مهذب الاسماء).
ابوعاتکه
[اَ تِ کَ] (اِخ) ازدی. صحابی است.
ابوعاتکه
[اَ تِ کَ] (اِخ) طریف بن سلیمان. تابعی است و از انس بن مالک روایت کند. و او بیش از یکصد و بیست سال بزیست.
ابوعاصم
[اَ صِ] (ع اِ مرکب) سِکبا. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی). سِکباج. || پِسْت. سویق. و آن آرد گندم یا برنج یا جو یا نخود بریان کرده باشد که گاهی با شکر آمیزند. قاووت. و در مازندران آرد جو بریان را پیه و پیا گویند. || زنبور. (المزهر) (المرصع).
ابوعاصم
[اَ صِ] (اِخ) بوعاصم. در لغت نامهء منسوب به اسدی دو بیت ذیل از او شاهد برای پاچنگ و مچاچنگ آمده است:
مال فرازآری و نگاه بداری
تا ببرند از در و دریچه و پاچنگ
مال رئیسان همه بسائل و زائر
و آن تو بکفشگر ز بهر مچاچنگ.
ابوعاصم
[اَ صِ] (اِخ) از ابی طفیل و او از ابن عباس روایت کرده است.
ابوعاصم
[اَ صِ] (اِخ) احمدبن اسد البجلی. از روات است و از عبثر روایت کند. (الکنی للدولابی ج 2 ص 21 سطر 9).
ابوعاصم
[اَ صِ] (اِخ) احمدبن عمر شیبانی. رجوع به احمد... شود.
ابوعاصم
[اَ صِ] (اِخ) احوص. شاعری از عرب.
ابوعاصم
[اَ صِ] (اِخ) الاسلمی. شاعری از عرب. و او را بیست ورقه شعر است. (ابن الندیم).
ابوعاصم
[اَ صِ] (اِخ) البجلی الشامی. عمروبن عبدالله. از روات است.
ابوعاصم
[اَ صِ] (اِخ) التمّار. ازهربن راشد از او روایت کند.
ابوعاصم
[اَ صِ] (اِخ) ثقفی کوفی. از روات حدیث است.
ابوعاصم
[اَ صِ] (اِخ) جبله بن ابی سلیمان. از روات حدیث است.
ابوعاصم
[اَ صِ] (اِخ) حمیدبن احمدبن اسد سامانی. رجوع به حمید... شود.
ابوعاصم
[اَ صِ] (اِخ) رفاعه بن شدّاد. از روات حدیث است.
ابوعاصم
[اَ صِ] (اِخ) سعدبن زیاد. مولی سلیمان بن علی. از روات حدیث است.
ابوعاصم
[اَ صِ] (اِخ) شنتم. یا ابوسعید. صحابی است.
ابوعاصم
[اَ صِ] (اِخ) شهر. از روات حدیث است.
