ابوشکور
[اَ شَ] (اِخ) محمّدبن عبدالسیدبن شعیب. رجوع به محمد... شود.
ابوشلعلع
[اَ ؟] (اِخ) احمدبن محمّدبن عبدالله بن میمون القدّاح. او بنا به روایتی پس از پدر در پیشوائی قرمطیان خلیفهء پدر خویش بود. (ابن الندیم.)
ابوشمر
[اَ شِ] (اِخ) نام یکی از رؤسای فرقهء صالحیه است.
ابوشمر
[اَ شِ] (اِخ) ابن سلامه. ملقب به ذی الذِفَرین حمیری. رجوع به ذوالذِفَرین... شود.
ابوشمر
[اَ شِ] (اِخ) بشربن معتمر را کتابی است در ردّ بر او. (ابن الندیم).
ابوشمر
[اَ شِ] (اِخ) شرحبیل، ملقب به ذی الجوشن. صحابی است.
ابوشمر
[اَ شِ] (اِخ) الضبعی. او از عائذبن عمرو روایت کند.
ابوشمیله
[اَ شُ مَ لَ] (اِخ) صحابی است.
ابوشنبل
[اَ شَمْ بَ] (اِخ) حمل بن خزرج. شاعری است از عرب.
ابوشور
[اَ شَ] (اِخ) عمر بن شور. از روات است و درک صحبت شعبی کرده است.
ابوشوشو
[اَ] (ع اِ مرکب) نامی است که عرب بنوعی پشمینهء فرانسوی باب مشرق داده است.
ابوشوشه
[اَ شو شَ] (ع اِ مرکب)(1) قسمی گیاه طبی. سواک النبی. تشَنَک. سلبی. ناعمه. مریم گلی. مَریَمیّه. قویسه. سلبیهء ناعمه.
(1) - Salvia. Elilis fakon. Sauge.
ابوشوک
[اَ شَ] (ع اِ مرکب) خارپشت. قُنفُذ. مدجج. شیهم. شیظم. ضربان. ضرب. نَیص. دُلدُل. دولدول.
ابوشهاب
[اَ شِ] (اِخ) یکی از روات حدیث و از زیدبن اسلم روایت کند.
ابوشهاب
[اَ شِ] (اِخ) عبدربه بن نافع. محدّث است.
ابوشهاب
[اَ شِ] (اِخ) عیسی بن مغیره الحزامی. محّدث است.
ابوشهاب
[اَ شِ] (اِخ) محمد بن ابراهیم. محدّث است.
ابوشهاب
[اَ شِ] (اِخ) مسروح بن الشهاب الحدی محدّث است.
ابوشهاب
[اَ شِ] (اِخ) موسی بن نافع الهذلی. محدّث است.
ابوشهده
[اَ شَ دَ] (اِخ) از او حکیم بن محمّدبن طلحه روایت کند.
