ابوشیبه
[اَ شَ بَ] (اِخ) کلاعی. یزید. از روات است.
ابوشیبه
[اَ شَ بَ] (اِخ) المهری. از روات است و از ثوبان روایت کند.
ابوشیبه
[اَ شَ بَ] (اِخ) والد عثمان جندی. از روات است.
ابوشیبه
[اَ شَ بَ] (اِخ) یحیی بن عبدالرحمن. ولیدبن مسلم از او روایت کند.
ابوشیبه
[اَ شَ بَ] (اِخ) یزیدبن معاویه. او از عبدالملک بن عمیر روایت کرده است.
ابوشیبه
[اَ شَ بَ] (اِخ) یوسف بن ابراهیم محدّث است.
ابوشیخ
[اَ شَ] (اِخ) محدّث است. و از شریح روایت کند.
ابوشیخ
[اَ شَ] (اِخ) ابن ابی ثابت بن منذر انصاری از بنی نجار. او بروز بئرمعونه درجهء شهادت یافت.
ابوشیخ
[اَ شَ] (اِخ) حیوان بن خالد الهنائی. محدّث است.
ابوشیخ
[اَ شَ] (اِخ) عبدالله بن مروان حرانی. محدّث است و محمّدبن سلمه از او روایت کند.
ابوشیخ
[اَ شَ] (اِخ) العقیمی. حارثه بن هرم بصری محدّث است.
ابوشیخ
[اَ شَ] (اِخ) محاربی. صحابی است. و او یک حدیث روایت کرده است.
ابوشیخ
[اَ شَ] (اِخ) هنائی بصری. رجوع به ابوشیخ حیوان... شود.
ابوشیظم
[اَ شَ ظَ] (اِخ) عقّال بن شیّه. محدّث است.
ابوص
[اَ] (ع ص) اسب بانشاط بسیار سبقت کننده. (منتهی الارب). اسب دوندهء شادان.
ابوصابر
[اَ صا بِ] (ع اِ مرکب) نمک. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی). ملح. || خر. حمار. (المزهر). درازگوش.
ابوصادق
[اَ دِ] (اِخ) ابن حسن طبری. او راست: کشف الاسرار الاسرار. و آن رساله ای است در تصوف. کذا فی کشف الظّنون.
ابوصادق
[اَ دِ] (اِخ) سُلیم بن قیس هلالی عامری. ابن الندیم گوید: او از اصحاب امیر المؤمنین علی علیه السلام است وآنگاه که حجّاج کشتن او خواست او بگریخت و به ابان بن ابی عیاش پناه برد و او ویرا پناه داد. و وقتی که مرگ ابوصادق نزدیک گشت به ابان...
ابوصادق
[اَ دِ] (اِخ) عبدالله بن ناجذ الازدی. او از ازد شنؤه است و در حرب جمل در رکاب امیرالمؤمنین علی علیه السلام بوده است.
ابوصاده
[اَ دَ] (ع اِ مرکب) شاهین. (مهذب الاسماء).
