ابوشریف
[اَ شَ] (اِخ) بوشریف. یکی از قدمای شعرای ایران و از او در لغتنامهء اسدی بیت ذیل شاهد آمده است:
بینی آن رود و آن بدیع سرود
بینی آن دست و بینی آن دستار.
و شاید این شاعر ابوشریف احمدبن علی، مجلّدی جرجانی باشد.
ابوشریک
[اَ شَ] (اِخ) معقل بن مالک. از روات حدیث است و ابوموسی محمد بن المثنی از او روایت کند.
ابوشریک
[اَ شَ] (اِخ) یحیی بن یزیدبن ضماد المصری. از روات است.
ابوشعبه
[اَ شُ بَ] (اِخ) الاشجعی. از هلال بن یساف روایت کند.
ابوشعبه
[اَ شُ بَ] (اِخ) الشعبانی. محدّث است.
ابوشعبه
[اَ شُ بَ] (اِخ) عُبید عبدی بصری، از روات است.
ابوشعبه
[اَ شُ بَ] (اِخ) مفضل بن نوح محدّث است وزیدبن حباب از او روایت کند.
ابوشعبه
[اَ شُ بَ] (اِخ) مفضل بن یونس. محدّث است و عمروبن علی از او روایت کند.
ابوشعبه
[اَ شُ بَ] (اِخ) مولی سویدبن مُقرِن. محدّث است.
ابوشعبه
[اَ شُ بَ] (اِخ) میمون. از او یعلی بن عبید و ابوسعید و اصل بن عبدالرحمن روایت کنند.
ابوشعبه
[اَ شُ بَ] (اِخ) نوح الراسبی. از روات حدیث است.
ابوشعبه
[اَ شُ بَ] (اِخ) یونس بن صالح. از او یحیی بن صالح الوحاظی روایت کند.
ابوشعیب
[اَ شُ عَ] (ع اِ مرکب) دُرّاج. (مهذب الاسماء). کبک کبر. رنگین تاج. پور. جُرَب.
ابوشعیب
[اَ شُ عَ] (اِخ) او از جدّ خویش و او از ابن مسعود روایت کند. (الکنی للبخاری).
ابوشعیب
[اَ شُ عَ] (اِخ) او از عبدبن عمر حدیث کند. (الکنی للبخاری).
ابوشعیب
[اَ شُ عَ] (اِخ) از حسن و قتاده روایت کند. (الکنی للبخاری).
ابوشعیب
[اَ شُ عَ] (اِخ) او از طاوس روایت کند. (الکنی للبخاری).
ابوشعیب
[اَ شُ عَ] (اِخ) صحابی است.
ابوشعیب
[اَ شُ عَ] (اِخ) براثی. عابدی ساکن براثا و او اول کس است که به براثا منزل گزید و کوخی بدانجا کرد که در آن عبادت خدای کردی. روزی دختری از بزرگان عصر بر کوخ وی گذر کرد و حال انقطاع وی بدید و پسند آمدش و ابوشعیب را گفت...
ابوشعیب
[اَ شُ عَ] (اِخ) بوری. رجوع به تاج الملوک ابوشعیب... شود.
