ابوشعیب
[اَ شُ عَ] (اِخ) حضرمی. او از ابی ایوب انصاری روایت کند.
ابوشعیب
[اَ شُ عَ] (اِخ) حمادبن شعیب الحمانی. محدّث است.
ابوشعیب
[اَ شُ عَ] (اِخ) ربیعه. او از واثله روایت کند.
ابوشعیب
[اَ شُ عَ] (اِخ) رُستُبی صالح بن زیاد. محدّث است.
ابوشعیب
[اَ شُ عَ] (اِخ) صاحب الطیالسه. تابعی است و شعبه از او روایت کند.
ابوشعیب
[اَ شُ عَ] (اِخ) صالح بن محمد بن صالح. رجوع به صالح... شود.
ابوشعیب
[اَ شُ عَ] (اِخ) المجنون الصلت بن دینار. محدّث و ضعیف است.
ابوشعیب
[اَ شُ عَ] (اِخ) مقفع. نام او صالح و یکی از بزرگان زهاد و مشایخ است. وی بمائهء سوم از هجرت میزیست. و در مصر اقامت گزیده بود و با شیخ ابوسعید خرّاز معاصر بود. گویند او هفتاد حجّ پیاده بگذاشت و در حجّ پسین ببادیه اندر سگی دید که...
ابوشعیب
[اَ شُ عَ] (اِخ) موسی بن عبدالعزیز القنباری. محدّث است.
ابوشعیب
[اَ شُ عَ] (اِخ) واصل بن حکیم التمار. محدّث است.
ابوشعیب
[اَ شُ عَ] (اِخ) هروی. صالح بن محمّد. یکی از اعاظم شعرای روزگار سامانیان و چنانکه در تذکره ها آمده است وی آخر عهد رودکی را دریافته است و از سوء حظّ از اشعار او جز قطعه ای در تذاکر و ابیاتی چند در لغت نامه ها چیزی به جای...
ابوشعیب
[اَ شُ عَ] (اِخ) یوسف بن شعیب الخولانی. محدّث است و بلاذقیه میزیست. اوزاعی از او روایت کند.
ابوشفاء
[اَ شِ] (ع اِ مرکب) شکَر. (السامی فی الاسامی). سُکَّر. (مهذّب الاسماء).
ابوشفقل
[اَ شَ قَ] (اِخ) راویهء فرزدق است. و گفته اند آن نام دیوی است که بگمان فرزدق راوی اشعار او بوده است چنانکه ابولبینا دیوی دیگر بوده که شعر بدو القا می کرده است.
ابوشقره
[اَ ؟ رَ] (اِخ) صحابی است.
ابوشقیر
[اَ ؟] (اِخ) او راست: کتاب المسائل المنثوره فی القرآن. (ابن الندیم).
ابوشقیر
[اَ ؟] (اِخ) احمدبن حسن. رجوع به احمد... شود.
ابوشقیق
[اَ شَ] (اِخ) محدّث است و محمد بن بشر العبدی از او روایت کند.
ابوشقیق
[اَ شَ] (اِخ) عبدالله السلولی. محدّث است و موسی بن ابی عائشه از او روایت کند.
ابوشکور
[اَ شَ] (اِخ) بلخی. یکی از اجلهء شعرای باستانی ایران. در تذکره ها از تاریخ حیات او جز نام و موطن و از شعر وی غیر از بیتی چند در تذاکر و متفرقاتی در کتب لغت که همگی بر کمال قدرت طبع و جودت و صفای قریحت او دلیل کند...
