ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) اسدبن موسی. معروف به اسدالسّنه. محدّث است.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) اسرائیل بن موسی النصرانی. رجوع به اسرائیل... شود.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) اسلم المنقری. محدّث است.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) اسماعیل بن علی بن زنجویه رازی سمان. رجوع به اسماعیل... شود.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) اَشَجّ. او راست: کتاب تفسیر بر قرآن. (ابن الندیم).
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) اشجع. عبدالله بن سعید. محدث است.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) اصطخری. رجوع به اصطخری ابوسعید... شود.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) (شیخ...) اصفهانی. یکی از فقهای عصر شاه اسماعیل صفوی بود و در 926 ه . ق. از جانب شاه خلعت و فرمان برای امیر غیاث الدین محمد و حکم عزل نظام الدین احمد را بهرات نزد امیرخان بن امیرکلابی ترکمان، والی خراسان و للهء طهماسب پسر شاه...
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) اصمعی. رجوع به اصمعی عبدالملک بن قریب مکنی به ابوسعید... شود.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) اعسم اسدی. حجاج بن ارطاه از او روایت کند.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) الملک المظفر تقی الدین عمر. رجوع به الملک... شود.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) الملک المعظم مظفرالدین گوگبوری بن ابی الحسن علی بن بکتکین بن محمد صاحب اربل و شهرزور. رجوع به الملک... شود.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) امین الدوله. رجوع به ابن موصلایا... شود.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) انصاری یا ابوسعد انصاری. صحابی است و از پیغمبر آرد که: برّ و صلت و حسن جوار مایهء آبادی دیار و سبب زیادتی عمر است.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) ایلخانی. رجوع به ابوسعیدبن اولجایتو... شود.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) برغش شیرازی. از اصحاب شیخ شهاب الدین سهروردی و یکی از مشایخ سلسلهء برغشیّه است. او راست:
ای دوست ز جمله نیک و بد بگذشتم
کافر بودم کنون مسلمان گشتم
هرچیز که آن خلاف رأی تو بود
ور خود همه دین است از آن برگشتم.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) برقوق. رجوع به برقوق... شود.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) (امیر سلطان...) برلاس. رجوع به حبط ج1 ص 243 شود.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) بغلانی. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 610 شود.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) البکری. ابان بن تغلب بن رباح الجریری الکوفی. مولی بنی جریر.
