ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) ابن یعقوب قدسی مسیحی. ملقب به رشیدالدین. او طبیب بود و تعالیقی بر حاوی محمد بن زکریّای رازی کرده و به سال 464 ه . ق. درگذشته است.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) ابی الخیر. رجوع به ابوسعید فضل الله... شود.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) احمدبن ابراهیم خوارزمی. رجوع به احمد... شود.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) احمدبن ابراهیم مصری. رجوع به ابوسعید مهرانی... شود.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) احمدبن حسن طوسی معروف به خویشاوند. رجوع به احمد... شود.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) احمدبن حمدون مروزی. محدّث است و از عبدالله بن عثمان بن جبله روایت کند.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) احمدبن خالد الضریر بغدادی. رجوع به احمد...شود.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) احمدبن خالد الوهبی. محدّث است.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) احمدبن داود حداد. محدّث است.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) احمدبن علی ساوکانی خوارزمی. امام مشهور. او از شیوخ ابن السمعانی است.
ابوسعید
[اِ سَ] (اِخ) احمدبن محمد بن زیاد غزی معروف به ابن اعرابی. رجوع به احمد... شود.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) احمدبن محمد بن عراقی. رجوع به احمد... شود.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) احمدبن محمد سمرقندی. شاعر. متخلص به منشوری. او مداح آل ناصر و خاصه مادح سلطان محمود غزنوی است. و نظامی عروضی سمرقندی نام او را در چهارمقاله آورده است و در تذکره ها قصیده ای و چند قطعه از قصائد وی مضبوط است.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) احمدبن محمد سجزی. رجوع به احمد... شود.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) احمدبن محمّدبن عبدالجلیل سجزی مهندس. از علمای ریاضی، معاصر ابوریحان بیرونی. ابوریحان در آثارالباقیه (چ زاخائو ص 42) نام شهور سجستان را از گفتهء او آورده است. رجوع به ابوسعید سجزی اسطرلابی شود.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) احمدبن محمد. فخرالدین. رجوع به احمدبن محمد مکنی به ابوسعید و ملقب به فخرالدین شود.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) احمدبن محمد مالینی. رجوع به ابوسعید مالینی... شود.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) احمدبن محمد منشوری سمرقندی. رجوع به احمد... شود.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) ادریسی. او راست: تاریخ استرآباد.
ابوسعید
[اَ سَ] (اِخ) اَدَمی. سهل بن زیاد. رجوع به سهل ... شود.
