ابوسعد
[اَ سَ] (اِخ) عامربن مسعود الزرقی. محدث است.
ابوسعد
[اَ سَ] (اِخ) عبدالرحمن بن حسان الفلسطینی. محدّث است.
ابوسعد
[اَ سَ] (اِخ) عبدالکریم بن ابی بکر محمد بن ابی المظفر المنصوربن محمد بن عبدالجبار مروزی. مشهور به سمعانی و بعضی کنیت او را ابوسعید گفته اند. عزالدین ابی الحسن علی بن الاثیر الجزری در اوّل کتاب مختصر انساب ذکر او آورده و گوید:
ابوسعد واسطه العقد و دیدهء روشن و...
ابوسعد
[اَ سَ] (اِخ) عبدالله بن محمد بن ابی عصرون. بعضی کنیت او را ابوسعید گفته اند. رجوع شود به ابن ابی عصرون و رجوع به عبدالله بن محمد... شود.
ابوسعد
[اَ سَ] (اِخ) عبدالله بن محمد موصلی تمیمی شافعی. رجوع به عبدالله... شود.
ابوسعد
[اَ سَ] (اِخ) عبدالله مدینی. محدّث است.
ابوسعد
[اَ سَ] (اِخ) علاءبن حسین بن وهب بن الموصلایا الکاتب و باز کنیت او را ابوسعید گفته اند. رجوع به ابن موصلایا امین الدوله... و رجوع به علاء... شود.
ابوسعد
[اَ سَ] (اِخ) علی بن محمد. رجوع به ابوسعد نیرمانی علی... شود.
ابوسعد
[اَ سَ] (اِخ) علی بن مسعودبن محمود الحکیم الفرخان. او راست: کتاب المستوفی در نحو.
ابوسعد
[اَ سَ] (اِخ) علی بن مسعود فرغانی. رجوع به علی... شود.
ابوسعد
[اَ سَ] (اِخ) عمر بن حفص بن عمر بن ثابت بن الحارث الانصاری. محدّث است.
ابوسعد
[اَ سَ] (اِخ) غفاری. تابعی است و از ابی هریره روایت کند.
ابوسعد
[اَ سَ] (اِخ) فضل بن بولس یا یونس نصرانی. شیرازی. از شهود صحت رصد ابوسهل کوهی. رجوع به ابوسهل ویجن... شود.
ابوسعد
[اَ سَ] (اِخ) الفلسطینی. رجوع به ابوسعد عبدالرحمن بن حسان... شود.
ابوسعد
[اَ سَ] (اِخ) محمد بن احمدبن محمد. رجوع به محمد... شود.
ابوسعد
[اَ سَ] (اِخ) محمد بن حسن بن محمد بن عبدالرحیم عمیدالدوله. رجوع به محمد... شود.
ابوسعد
[اَ سَ] (اِخ) محمد بن علی کرمانی. از ادبا و کتاب مشهور. وفات او به سال 478 ه . ق. به بغداد بوده است.
ابوسعد
[اَ سَ] (اِخ) محمد بن علی هروی بشکانی. قاضی و محدّث. حسین بن خسرو بلخی از او روایت کند. و بشکان قریه ای است به هرات.
ابوسعد
[اَ سَ] (اِخ) لقمان حکیم.
ابوسعد
[اَ سَ] (اِخ) محسن بن کرامه. رجوع به محسن... شود.
