ابوسبره
[اَ سَ رَ] (اِخ) یزیدبن مالک بن عبدالله الجعفی. صحابی است و او جدّ خیثمه بن عبدالرحمن است.
ابوسبع و سبعین
[اَ سَ عِنْ وَ سَ] (ع اِ مرکب) هزارپا. گوش خَزَک. گوش خارک. پُرپایه. سَدپایه. ابواربع و اربعین. سقولوفندریون(1).
(1) - Scolopendre.
ابوسحمه
[اَ سَ مَ] (اِخ) باهلی. شاعری است عرب.
ابوسحیم
[اَ سُ حَ] (اِخ) مبارک بن عبدالله. تابعی است و بندار از او روایت کند.
ابوسخیله
[اَ ؟ لَ] (اِخ) تابعی است و از علی علیه السلام روایت کند.
ابوسدره
[اَ سِ رَ] (اِخ) سُحَیمی هُجَیمی. شاعری است از عرب.
ابوسراقه
[اَ سُ قَ] (ع اِ مرکب)(1) باشه. باشق. ابوعیاض. (مهذب الاسماء). هیلا. موشخوار. موشخور. و آن از طیور جوارح است خردتر از باز از زردچشمان.
(1) - Buse.
ابوسراقه
[اَ سُ قَ] (اِخ) کنیت احمدبن احمد بلخی، نجّار، متخلص به امینی. بقول صاحب مجمع الفصحاء مدّاح یمین الدوله محمود غزنوی بوده و قصیدهء ذیل را از او نقل می کند:
زره پوش ترک من آن ماه پیکر
زره دارد از مشک بر ماه انور
که دیده ست مشک مسلسل زره سان
که دیده...
ابوسراقه
[اَ سُ قَ] (اِخ) محمد بن یحیی عامری بصری. رجوع به محمد... شود.
ابوسرای
[اَ سَ] (اِخ) قصبه ای است به شمال عراق عرب بساحل ایسر فرات و ایمن خابور بملتقای این دو رود و آن بر خرابه های شهر قرقیسیا(1) بنا شده است.
(1) - Circesium
ابوسرحان
[اَ سِ] (ع اِ مرکب) گرگ. ذئب. اویس. پچکم.
ابوسرور
[اَ سَ] (اِخ) نام بندری از بلاد ملیبار و از آنجا نارجیل خیزد. (ابن بطوطه).
ابوسروعه
[اَ سَ وَ عَ] (اِخ) عقبه بن حارث بن عامربن نوفل بن عبد مناف. صحابی است و او به عام الفتح اسلام آورد.
ابوسریحه
[اَ سَ حَ] (اِخ) حذیفه بن اسید الغفاری. صحابی است و از بیعت کنندگان تحت شجره است.
ابوسریره
[اَ سُ رَ رَ] (اِخ) هِمیان. محدّث است.
ابوسریع
[اَ سَ] (ع اِ مرکب) عرفج، چه آتش در آن زود درگیرد. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). آتش عرفج.
ابوسریه
[اَ ؟ ی یَ] (اِخ) عمیربن یزید. تابعی است.
ابوسعاد
[اَ سُ] (اِخ) نزیل حمص. صحابی است.
ابوسعاد
[اَ سُ] (اِخ) جهنی. صحابی است.
ابوسعد
[اَ سَ] (ع اِ مرکب) هَرَم. (المزهر). پیری. کِبَر. ابوزید.
