آخرنفس
[خِ نَ فَ] (اِ مرکب) رمق. نیم جان. باقی جان. حشاشه. نیمهء جان. دَم واپسین.
آخره
[خِ رَ] (ع ص) تأنیث آخر. نقیض متقدمه. || (اِ) پس پالان. پس کوههء پالان. آخره الرحل. ج، اواخر.
-آخرهء عین؛ دنبالهء چشم.
آخره
[خُ رَ / رِ] (اِ) آخوره. آخُرک. ترقوه. چنبرهء گردن. || گودی که در میان تودهء خاک کنند تا در آن آب ریزند گل ساختن را. || طویله، به معنی طنابی دراز و برکشیده که چندین اسب بدو توان بستن :
تیغ زنان میرسد خسرو انجم ز شرق
کو همه شب دررمید...
آخری
[خِ] (ص نسبی) در محاورهء عامه بجای آخرین به معنی پسین.
آخریان
(اِ) اَخْریان. جهاز. بتات. (مهذب الاسماء). اثاث البیت. سِلْعه. متاع. کالا. (زمخشری). قماش. مال التجاره: رسم آن بازار چنان بوده است که هرچه آخریان معیوب بودی از برده و ستور و دیگر آخریان باعیب، همه بدین بازار فروختندی. (تاریخ بخارای نرشخی).
آخریان خرد سفته فرستم بدوست
هیچ ندارم دگر چون دل و...
آخرین
[خَ] (ع ص، اِ) جِ آخَر. دیگران.
آخرین
[خِ] (ع ص، اِ) جِ آخِر. بازپسینان.
آخرین
[خِ] (ص نسبی) بترکیب فارسی بمعنی پسین و واپسین. ج، آخرینان: آخرین نفس، آخرین لحظه.
آخسمه
[سَ / سُ مَ / مِ] (اِ) آخمسه. اَخْسمه. اَخْمسه. شرابی که از ذرت و جو یا برنج و ارزن کنند. بوزه. و اقسما معرب آن است.
آخسی
(اِخ) آخسیکت.
آخسیکت
[کَ] (اِخ) رجوع به اَخسیکت شود.
آخش
[خَ] (اِ) قیمت. بها. ارز. ارزش. صاحب معیار جمالی کلمه را بمد الف و فتح خا ضبط کرده، و بیتی نیز برای دعوی خود ساخته است و ظاهراً این درست نیست و اَخْش بر وزن بخش صحیح است، چنانکه عنصری گوید :
خود نماید همیشه مهر فروغ
خود فزاید همیشه گوهر اخش.
آخش
[خِ] (صوت) از اصوات، و حکایت از درد یا خوشی کند.
آخش
(اِخ) نام موبدی پارسی نژاد که او مایهء عناصر را پروردگار شناسد. (برهان).
آخشام زدن
[زَ دَ] (مص مرکب) (از ترکی آقشام به معنی شام و شبانگاه) آقشام زدن. زدن نوبت بر در پادشاهان و حکام گاه فروشدن آفتاب.
آخشمه
[شَ / شُ مَ / مِ] (اِ) رجوع به آخسمه شود.
آخشیج
(اِ) عنصر. طبع. اسطقسّ. آخشیگ :
خداوند ما کاین جهان آفرید
بلند آسمان از برش برکشید
فراز آورید آخشیجان چهار
کجا اندرو بست چندین نگار
برین آتش است و فرودینْش خاک
میان آب دارد ابا باد پاک.ابوشکور.
ای خداوندی که از بیم سر شمشیر تو
از میان آخشیجان شد گسسته داوری.
عنصری.
درختی شناس این جهان فراخ
سپهرش چو بیخ آخشیجانْش...
آخشیدیان
(اِخ) رجوع به اِخشیدیان شود.
آخشیگ
(اِ) رجوع به آخشیج شود.
آخشیگان
(اِ) جِ آخشیگ.