آخشیج
(اِ) عنصر. طبع. اسطقسّ. آخشیگ :
خداوند ما کاین جهان آفرید
بلند آسمان از برش برکشید
فراز آورید آخشیجان چهار
کجا اندرو بست چندین نگار
برین آتش است و فرودینْش خاک
میان آب دارد ابا باد پاک.ابوشکور.
ای خداوندی که از بیم سر شمشیر تو
از میان آخشیجان شد گسسته داوری.
عنصری.
درختی شناس این جهان فراخ
سپهرش چو بیخ آخشیجانْش شاخ.اسدی.
همه از رای خود موجود گشتند
ببستند آخشیجان یک بدیگر!ناصرخسرو.
اگر جهان خرد خوانیم رواست که من
هم آخشیجم و هم مرکز و هم ارکانم.
مسعودسعد.
بساختند چهارآخشیج دشمن ازآن
که رای تست بحق گشته در میان داور.
مسعودسعد.
آخشیجان و گنبد دوار
مردگانند زندگانی خوار.سنائی.
تا سه فرزند آخشیجان را
چار مادر چنانکه نُه پدر است
ناگزیر زمانه باد بقات
تا ز چار و نه و سه درگذر است.انوری.
بردم از نرّاد گیتی یک دو داو اندر دو زخم
گرچه از چارآخشیج و پنج حس در ششدرم.
خاقانی.
توئی گوهرآمای چارآخشیج
مسلسل کنِ گوهران در مزیج.نظامی.
اختر و آسمان کمر بستند
بچهارآخشیج پیوستند.اوحدی.
بخواهد کجا ساز لشکر بسیج
بهم مویه آرند چارآخشیج.؟
|| هیولی، در زبان حکمت مقابل صورت :
ز آخشیج هر آن صورتی که برخیزد
اگر بجود بود فخر، فخر آن صوری.ازرقی.
|| مجازاً، ضدیت. معادات. جدال. جنگ. نزاع. منازعت. مخالفت :
گزیده جهان ز تست بدو در جهانیان(1)
همارا به آخشیج همارا بکارزار.رودکی.
|| ضد :
کجا جوهری چیره شد زین چهار
یکی آخشیجش برو بر گمار.ابوشکور.
ز عزم و حزم تو ماند دو آخشیج اثر
هوا شتاب عجول و زمین درنگ صبور.
اخسیکتی.
-چارآخشج، چهارآخشیج؛ عناصر اربعه یعنی خاک و آب و باد و آتش.
(1) - در بعض نسخ فرهنگ اسدی مصراع به صورت ذیل ضبط شده: گزیده جهار توست بدو در مهانهان.
خداوند ما کاین جهان آفرید
بلند آسمان از برش برکشید
فراز آورید آخشیجان چهار
کجا اندرو بست چندین نگار
برین آتش است و فرودینْش خاک
میان آب دارد ابا باد پاک.ابوشکور.
ای خداوندی که از بیم سر شمشیر تو
از میان آخشیجان شد گسسته داوری.
عنصری.
درختی شناس این جهان فراخ
سپهرش چو بیخ آخشیجانْش شاخ.اسدی.
همه از رای خود موجود گشتند
ببستند آخشیجان یک بدیگر!ناصرخسرو.
اگر جهان خرد خوانیم رواست که من
هم آخشیجم و هم مرکز و هم ارکانم.
مسعودسعد.
بساختند چهارآخشیج دشمن ازآن
که رای تست بحق گشته در میان داور.
مسعودسعد.
آخشیجان و گنبد دوار
مردگانند زندگانی خوار.سنائی.
تا سه فرزند آخشیجان را
چار مادر چنانکه نُه پدر است
ناگزیر زمانه باد بقات
تا ز چار و نه و سه درگذر است.انوری.
بردم از نرّاد گیتی یک دو داو اندر دو زخم
گرچه از چارآخشیج و پنج حس در ششدرم.
خاقانی.
توئی گوهرآمای چارآخشیج
مسلسل کنِ گوهران در مزیج.نظامی.
اختر و آسمان کمر بستند
بچهارآخشیج پیوستند.اوحدی.
بخواهد کجا ساز لشکر بسیج
بهم مویه آرند چارآخشیج.؟
|| هیولی، در زبان حکمت مقابل صورت :
ز آخشیج هر آن صورتی که برخیزد
اگر بجود بود فخر، فخر آن صوری.ازرقی.
|| مجازاً، ضدیت. معادات. جدال. جنگ. نزاع. منازعت. مخالفت :
گزیده جهان ز تست بدو در جهانیان(1)
همارا به آخشیج همارا بکارزار.رودکی.
|| ضد :
کجا جوهری چیره شد زین چهار
یکی آخشیجش برو بر گمار.ابوشکور.
ز عزم و حزم تو ماند دو آخشیج اثر
هوا شتاب عجول و زمین درنگ صبور.
اخسیکتی.
-چارآخشج، چهارآخشیج؛ عناصر اربعه یعنی خاک و آب و باد و آتش.
(1) - در بعض نسخ فرهنگ اسدی مصراع به صورت ذیل ضبط شده: گزیده جهار توست بدو در مهانهان.