آخر چرب

[خُ رِ چَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آخورِ چرب. نعمت فراوان. رفاه و فراوانی نعمت. رجوع به چرب آخر شود.


آخرچرب

[خُ چَ] (ص مرکب) آنکه در رفاه و نعمت و فراوانی است.


آخرچی

[خُ] (ص مرکب، اِ مرکب)آخورچی. جلودار اسبان:
درزمانْ آخرچیان چست و خوش
گوشهء افسار او گیرند و کش.
مولوی.


آخر خشک

[خُ رِ خُ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آخورِ خشک. مقابل آخُرِ چرب.


آخرخشک

[خُ خُ] (ص مرکب)آخورخشک. آنکه چیزی ندارد. فقیر.


آخردانی

[خِ] (حامص مرکب) صفت آنکه پیش بین باشد و نتیجهء کارها را پیش از وقوع داند.


آخردست

[خِ دَ] (اِ مرکب) آخربار. || پایان خانه، و مرادف آن صف نعال و پای ماچان است. || داو آخر قمار که دست آخر هم گویند. || آخر و پایان کار.


آخر رحل

[خِ رِ رَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) دنبالهء پالان که راکب بدان تکیه زند.


آخر رستم

[خُ رِ رُ تَ] (اِخ) نام محلی بوده در نزدیکی ری: سلطان از انبط برفت و بدر ری به آخر رستم فرود آمد، عباس به اردهن گریخت. (راحه الصدور).


آخرزمان

[خِ زَ] (اِ مرکب) آخرالزّمان. قسمت واپسین از دوران که بقیامت پیوندد :
خواهم شدن بکوی مغان آستین فشان
زین فتنه ها که دامن آخرزمان گرفت.
حافظ.
از آن زمان که فتنهء چشمت بمن رسید
ایمن ز شر فتنهء آخرزمان شدم.
حافظ.
-پیغمبر آخرالزمان یا آخرزمان؛ رسول خاتم، صلوات اللهعلیه.
-مهدی آخرزمان؛ مهدی موعود علیه السلام.


آخرسالار

[خُ] (ص مرکب، اِ مرکب)آخورسالار. میرآخر. آنکه ریاست پرستاران ستور، خاصه اسب با اوست :ایشان [ زنان دعوت شدهء زلیخا ] پنج زن بودند یکی زن حاجب و یکی زن شرطه و یکی زن خوان سالار و یکی زن شرابدار و یکی زن آخرسالار. (بلعمی ترجمهء طبری).
آخرسالار جبرئیل است.
خاقانی.


آخر سنگین

[خُ رِ سَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آخورِ سنگین. آخری که در آن کاه و علف نباشد. || جایی که در آن حاصل و نفعی نبود. (از برهان). مقابل آخر چرب :
رخش ترا بر آخر سنگین روزگار
برگ و گیا نه و خر تو عنبرین چرا.
خاقانی.
|| سنگاب. مجازاً، چرب آخر :
حق...


آخر شدن

[خِ شُ دَ] (مص مرکب)بپایان رسیدن. برسیدن. سر آمدن. بانجام رسیدن :
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد.
حافظ.


آخرک

[خُ رَ] (اِ مصغر) آخُرِ خُرد. || (اِ مرکب) ترقوه. چنبر گردن. آخُره :
تیغ تو تیز نیست که شد خنک توسنی (کذا)
درخورد او بگردن خصم آخرک بود.
امیرخسرو.


آخر کار

[خِ رِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب)انتها و عاقبت و نهایت امر. آخرالامر.


آخرکانک

[خُ نَ] (اِخ) نام شهری بدهستان مازندران و نسبت بدان آخری باشد. (فیروزآبادی). و از آنجاست اسماعیل بن احمد و عباس بن احمدبن فضل. رجوع به آخُر شود.


آخر کتل ناسخند

[خِ کُ تَ لِ خَ](اِخ) نام محلی کنار راه لار ببستک میان برکه یوزه و انوه در 449هزارگزی شیراز.


آخر کردن

[خِ کَ دَ] (مص مرکب)بپایان رسانیدن.


آخرلو

[خِ] (اِخ) نام طایفه ای از ایل قشقایی دارای بیست خانوار.


آخرملو

[خِ رِ] (اِخ) نام یکی از طوایف ایل قشقایی دارای چهل خانوار ساکن چهاردانگه.



قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.