آثل
[ثِ] (ع ص) اصیل.
آثم
[ثِ] (ع ص) بزهمند. بزهکار. (مهذب الاسماء). گناهکار. مجرم. مذنب. عاصی. ج، آثمین، آثمون.
آثور
(اِخ) رجوع به آشور شود.
آثورا
(اِخ) مطابق کتیبه های داریوش، نام دیگر آشور است.
آثوری
(ص نسبی، اِ) رجوع به آشوری شود.
آثوریه
[ری یَ] (اِخ) رجوع به آشوریه شود.
آثی
(ع ص) سخن چین. نمام. عیب گوی.
آثینس
[نِ] (اِخ) آتن. آطن. آطنه. مدینه الحکماء. آثینا. منرفا. بزرگترین شهر آتیکا و کرسی آن در یونان بر خلیج سالونیک، و امروز نیز پای تخت یونان است.
آثینه
[نَ] (اِخ) آطن.
آج
(اِ) آز. خواهش. تمنا. طمع.
آج آقایان
(اِخ) (نهر...) رجوع به سومبار شود.
آجار
(ع اِ) جِ اجر، به معنی مزد.
آجاریدن
[دَ] (مص) در فرهنگها چنین کلمه ای ضبط نشده، ولی در این بیت ناصرخسرو اگر تحریفی در آن راه نیافته باشد ظاهراً به معنی درگذشتن و تخطی و تجاوز باشد :
نشانه یْ بندگی شکر است و هرگز مردم دانا
ز نسپاسی ز حد بندگی اندر، نیاجارد.
ناصرخسرو.
آجال
(ع اِ) جِ اَجَل، به معنی وقت و مدت معین و محدود و مرگ : تعاقب هر دو [شب و روز] بر... تقریب آجال مصروف است. || جِ اِجْل، به معنی گلهء گاو وحشی.
آجام
(ع اِ) ججِ اَجَمه، به معنی نیستان و نیزار و بیشه :
با پیل پیلی کند بمیدان
با شیر شیری کند در آجام.فرخی.
چون دگران پادشاه نز عملی تو
شیر بمنشور نیست والی آجام.
اثیر اخسیکتی.
آب آجام و بطایح بدتر است
کآن ببیشه وین بسنگ اخضر است.
حکیم شیرازی.
|| جِ اُجْم و اُجُم، به معنی حصار و...
آجامی
(ص نسبی) منسوب به آجام: تبهای آجامی.
آجداد
(اِخ) نام محلی کنار راه آباده به شیراز میان دِهْبید و دیدگان، در 725700 گزی طهران.
آجدن
[جْ / جِ دَ] (مص) رجوع به آژدن شود.
آج دوجمش
[مِ] (اِخ) شعبه ای از رود قزل اوزن.
آجده
[جْ / جِ دَ / دِ] (ن مف) آجیده. آزده. آژده :
از ملاقات صبا روی غدیر
راست چون آجدهء سوهان است.؟
|| رنگ شده.