ابن کشکرایا
[اِ نُ ؟] (اِخ) ابوالحسن مسیحی. طبیبی مشهور و ماهر، از پیوستگان سیف الدولهء حمدانی و از اطبای بیمارستان عضدی است. از کتب اوست کُنّاشی به نام حاوی و برادر او از قسیسین بوده است.
ابن کلاب
[اِ نُ کُلْ لا] (اِخ) عبدالله بن محمد بن کلاب القطان. از متکلمین بابیهء حشویه. او را با عبادبن سلیمان مناظرات بوده. و ابن کلاب گوید کلام خدا خدای است. و عباد گوید که ابن کلاب در این قول ترسا باشد. ابوالعباس بغوی گوید در دارالروم [ ظ. به بغداد...
ابن کلس
[اِ نُ کِلْ لِ] (اِخ) ابوالفرج یعقوب بن یوسف بن ابراهیم بن هارون بن داودبن کلس، از یهود بغداد. مولد او318 ه .ق . در بغداد کتابت و حساب آموخت و با والد خود به شام شد و در سال 331 پدر او را به مصر فرستاد و او به...
ابن کمال پاشا
[اِ نُ کَ] (اِخ) رجوع به کمال پاشازاده شود.
ابن کمونه
[اِ نُ کَمْ مو نَ] (اِخ) عزالدوله سعدبن منصور اسرائیلی، صاحب شبههء مشهوره(1). او راست: شرح تلویحات سهروردی شیخ اشراق. تنقیح الابحاث فی البحث عن الملل الثلاث. شرح اشارات شیخ الرئیس ابوعلی و آنرا به نام فرزند خود شمس الدین صاحب دیوان الممالک کرده است، و در این شرح آنچه...
ابن کنان
[اِ نُ کَنْ نا] (اِخ) محمد بن عیسی بن محمودبن کنان. مورخ و ادیب دمشقی، در نیمهء اول مائهء دوازدهم هجری. او راست: الحوادث الیومیه فی تاریخ احدعشر و الف و مئه شامل تاریخی که از 1111 ه .ق . شروع و بسنهء 1134 ختم میشود. الاکتفا فی ذکر مصطلح...
ابن کوره
[اِ نُ ؟] (اِخ) ابوسلیمان داودبن کورهء قمی. از علمای شیعه. او راست: کتاب الرحمه.
ابن کوفی
[اِ نُ] (اِخ) ابوالحسن علی بن محمد بن الزبیر الاسد الکوفی. عالم نحوی لغوی. او راست: کتاب فی معانی الشعر و اختلاف العلماء. کتاب القلائد و الفرائد در لغت و شعر. (ابن الندیم).
ابن کیزانی
[اِ نُ] (اِخ) ابوعبدالله محمد بن ابراهیم بن ثابت مصری. شاعر و ادیب. غالب اشعار او در طامات و زهد است. وفات به سال 562 ه .ق .
ابن کیسان
[اِ نُ کَ] (اِخ) ابوالحسن محمد بن احمدبن ابراهیم بغدادی نحوی. خطیب در تاریخ بغداد نام او یاد کرده و گوید وی نحو از فریقین یعنی کوفیین و بصریین فراگرفته و خلط دو مذهب میکرد و رؤسا و اشراف بصحبت او گرد می آمدند چنانکه غالباً صد اسب بر در...
ابن گچ
[اِ نُ گَ] (اِخ) ابوالقاسم یوسف احمدبن یوسف بن گچ گچی دینوری. یکی از ائمهء فقهای شافعیه. او صحبت ابوالحسین القطان و مجلس ابوالقاسم عبدالعزیز دارکی را دریافته و ریاست علم و دنیا را بهم داشته است. به قصد انتفاع از علم و استفادت از جودت نظر وی مردم از...
ابن لاجین
[اِ نُ] (اِخ) محمد بن الامیر لاجین بن عبدالله ذهبی حسامی طرابلسی. او راست کتابی در حرکات عسکری موسوم به تحفه المجاهدین فی العمل بالمیادین و بعضی این کتاب را بپدر او لاجین نسبت کنند. و وی بقرن هشتم هجری میزیسته و هم او راست: بغیه القاصدین فی العمل بالمیادین،...
ابن لال
[اِ نُ] (اِخ) ابوبکر احمدبن علی. از مشاهیر فقها و محدثین شافعیه، از مردم روذراور(1). او بهمدان هجرت کرد و منصب مفتی یافت و هم بدانجا به سال 398 ه .ق . درگذشت. ولادت وی به سال 308 بوده است. او راست: کتاب السنن. کتاب معجم الصحابه. کتاب ما لایسع...
ابن لب
[اِ نُ لُب ب] (اِخ) ابوسعید فرج بن قاسم بن احمد تغلبی اندلسی. از مشاهیر علما و شعرای آنجا. مولد او در 701 ه .ق . بغرناطه و وفات در 782. وی در مدرسهء نصریه تدریس میکرد و او را فتاوی مشهوره است و پاره ای تصانیف و اشعاری لطیف...
ابن لبان
[اِ نُ لَبْ با] (اِخ) عبدالله بن محمد. فقیه شافعی اصفهانی، مقیم مصر. او راست: کتاب الروضه. وفات 446 ه .ق .
ابن لبان
[اِ نُ لَبْ با] (اِخ) شمس الدین ابوعبدالله محمد. محدث و فقیه شافعی، مقیم مصر. و او کتاب الام شافعی را به ابواب و فصول مرتب کرده، و نیز او راست: ازاله الشبهات. رد المتشابه الی المحکم. متشابه القرآن. وفات 749 ه .ق .
ابن لبانه
[اِ نُ لَبْ با نَ] (اِخ) ابوالحسن. شاعر اندلسی. در نفح الطیب قطعاتی از اشعار او آمده است.
ابن لبانه
[اِ نُ لَبْ با نَ] (اِخ) ابوبکر محمد بن عیسی لخمی. ادیب و شاعری اندلسی بدربار معتمدبن عباد. او راست: مناقل الفتنه. نظم السلوک فی وعظ الملوک. سقیط الدرر و لقیط الزهر. وفات او در 507 ه .ق . بجزیرهء میورقه بوده است.
ابن لره
[اِ نُ ؟] (اِخ) بنداربن عبدالحمید الکرجی الاصفهانی اللغوی، معروف به ابن لره. صاحب بغیه گوید از قول یاقوت، ابن لره در علم لغت و روایت شعر پیشوا بود و در کرج توطن جست، پس به عراق رفت و قدر فضل او در آنجا بشناختند، وی تلمیذ قاسم بن سلاّم...
ابن لره
[اِ نُ ؟] (اِخ) محمد اصفهانی حاسب. او راست: کتاب الجامع در حساب. (ابن الندیم) (قفطی).