ابن سراج
[اِ نُ سَرْ را] (اِخ) محمد بن ابراهیم بن عبدالله بن روبیل، معروف به ابن سراج غرناطی شاعر. متفنن در فنون عدیده و طبیب مبرز. شهرت تألیفات او سبب شد که سلطان محمد بن محمد او را طبیب خاص خویش کرد. ابن سراج طب را نزد ابوجعفر راقوتی مرسی فراگرفت...
ابن سراقه
[اِ نُ سُ قَ] (اِخ) ابوعبدالله محی الدین محمد بن محمد بن محمد انصاری شاطبی(1) (572- 662 ه .ق .). از علمای اندلس. در حدیث و ادب شهرت داشت و شعر نیکو میگفت. وفات او بقاهره بوده است.
(1) - Xative.
ابن سرایا
[اِ نُ سَ] (اِخ) رجوع به صفی حلی شاعر شود.
ابن سرسور
[اِ نُ سُ سو] (ع ص مرکب، اِ مرکب) رجوع به ابن بجده شود.
ابن سریج
[اِ نُ سُ رَ] (اِخ) ابوالعباس احمدبن عمر بن سریج شیرازی، ملقب به بازاشهب. از علمای شافعی و فقها و متکلمین آن مذهب. متوفی به بغداد305 ه .ق . میان او و محمد بن داود در حضور ابوالحسن علی بن عیسی مناظراتی رفته است. او را بر همهء اصحاب شافعی...
ابن سریج
[اِ نُ سُ رَ] (اِخ) ابویحیی عبیدالله. مغنی معروف. مولد او به زمان عمر بن الخطاب در مکه بوده و نواختن عود از دیوارگران ایرانی که بساختن کعبه آمده بودند فراگرفت و بنا بروایتی او نخستین کس است در عرب که این هنر آموخته است. ابن سریج نواهائی برای غزلهای...
ابن سریح
[اِ نُ ؟] (اِخ) اسحاق بن یحیی بن سریح نصرانی، مکنی به ابوالحسین. او ظاهراً تا 377 ه .ق . حیات داشته است. (ابن الندیم). مولد او به سال 300 بوده. ابن سریح در امور دواوین و صناعت خراج و مناظرهء عمال (استنطاق) معرفتی بسزا داشته و در علم نحو...
ابن سعد
[اِ نُ سَ] (اِخ) ابوعبدالله محمد بن سعدبن منیع زهری بصری. کاتب واقدی محمد بن عمر بن واقد. او تاریخ و حدیث از واقدی و دیگر اصحاب روایت از قبیل هشیم و سفیان بن عیینه و ابن علیه فراگرفت و به 230 ه .ق . درگذشت. او راست: کتاب الطبقات...
ابن سعد
[اِ نُ سَ] (اِخ) عمر بن سعدبن ابی وقاص زهری. در سال 61 ه .ق . بسرکردگی چهارهزار تن از دست عبیداللهبن زیاد بحرب حضرت حسین بن علی علیه السلام به کربلا شد و پس از شهادت آن حضرت امر تاختن اسب بر اجساد شهدا داد و به سال 66...
ابن سعدان
[اِ نُ سَ] (اِخ) ابراهیم بن محمد بن سعدان المبارک. از علمای نحو و لغت. او راست: کتاب الخیل. کتاب حروف القرآن. (ابن الندیم).
ابن سعدان
[اِ نُ سَ] (اِخ) ابوجعفر محمد بن سعدان الضریر. معلم کُتّاب و یکی از قراء به قراءه حمزه و خود او قرائتی از خویش پیدا کرد. لیکن قرائتی تباه بود و او بغدادی المولد و در لغت و نحو بمذهب کوفیین است. وفات در سال 231 ه .ق . او...
ابن سعود
[اِ نُ سُ] (اِخ) کنیت چند تن از امرای وهابی، و این سلسله از 1147 ه .ق . تا امروز بجزیره العرب فرمانروائی دارند: 1 - محمد بن سعود، او نخستین کس از این خاندان است که مذهب وهابی گرفت و بنصرت محمد بن عبدالوهاب مؤسس و بانی این مذهب...
ابن سعید
[اِ نُ سَ] (اِخ) ابوالحسن علی بن موسی مغربی. یکی از علمای لغت عرب. مولد 605 یا 610 ه .ق . بنزدیکی شهر غرناطه. پدر او در سفر حج وفات کرد و ابن سعید به اشبیلیه علم و ادب فراگرفت و سپس هشت سال به اسکندریه اقامت گزید و از...
ابن سعید قطربلی
[اِ نُ سَ دِ قَ / قُ رَبْ / رُبْ بُ] (اِخ) ابوالحسن احمدبن عبدالله بن الحسین بن سعیدبن مسعود القطربلی. از علماء کُتّاب و افاضل آنان. کتاب التاریخ و کتاب فقرالبلغاء و کتاب المنطق از تألیفات اوست.
ابن سقاف
[اِ نُ ؟] (اِخ) چند تن از خاندان علم و تصوف، از فرزندان عبدالرحمن سقاف حضرمی، در حضرموت و حجاز و یمن و هندوستان بقرن دهم و یازدهم هجری بدین کنیت اشتهار یافتند. و مردم را به آنان اعتقاد نیکو بود، از آن جمله علی بن ابی بکربن عبدالرحمن و...
ابن سقطری
[اِ نُ ؟] (اِخ) ابن اسوری. رجوع به اسوریین شود.
ابن سکره
[اِ نُ سُکْ کَ رَ] (اِخ)محمدبن عبدالله بن محمد شاعر. از اخلاف مهدی خلیفهء عباسی. وفات 385 ه .ق . دیوانی مشتمل بر پنجاه هزار بیت داشته است. و او در تشبیهات بدیعه و مجون و فکاهه معروف است.
ابن سلار
[اِ نُ سَلْ لا] (اِخ) ابوالحسن علی بن سلار، ملقب به ملک العادل سیف الدین و یا ابومنصور علی بن اسحاق، معروف به ابن سلار. وزیر ظافر عبیدی صاحب مصر. اصلاً ایرانی نژاد و از اکراد زراری است. او در رجب 543 ه .ق . بمقام وزارت ارتقا یافت و...
ابن سلام
[اِ نُ ؟] (اِخ) شاگرد بطولس و یکی از صُنّاع آلات فلکی است. (ابن الندیم).
ابن سلام
[اِ نُ سَ] (اِخ) در افسانهء مشهور نام شوهر لیلی معشوقهء مجنون قیس عامری.