ابن دهان
[اِ نُ دَهْ ها] (اِخ) ابوبکر مبارک بن ابی طالب مبارک بن ابی الازهر سعید، ملقب به وجیه واسطی (532-612 ه .ق .). در واسط و پس از آن در بغداد نزد ابن خشاب و ابن انباری و غیره ادب و نحو آموخت و از طب و نجوم و علوم...
ابن دهن
[اِ نُ ؟] (اِخ) طبیب بیمارستان برامکه. یکی از نَقَله و مترجمین از هندی به عربی و ازجملهء کتبی که نقل کرده است کتاب استنکرالجامع. کتاب سند ستاق (صفوه النجح). (از ابن الندیم). رجوع به ابن دهان طبیب ناقل کتب هند شود.
ابن دیبع
[اِ نُ دَ بَ] (اِخ) وجیه الدین ابوعبدالله عبدالرحمن بن علی بن محمد بن عمر شیبانی زبیدی (866-944 ه .ق .). مولد او زبید و عم او بدانجا مفتی بود. او نزد عم علوم مختلف آموخت و سه بار بزیارت خانه رفت و در آنجا بتعلیم تاریخ و حدیث پرداخت...
ابن دیصان
[اِ نُ دَ] (اِخ)(1) پدر او نهامه و مادرش نهشیران است (154-222 م.). دیصان رودی است که بر رُها (اورفه)(2)گذرد و نام ابن دیصان مأخوذ از اسم آن رود باشد. پدر او از هیاطله و در دربار معنو پرورش یافته و با پسر او ابگر در یک جا درس خوانده...
ابن دیلم
[اِ نُ لِ] (اِخ) طبیب مسیحی. او در آغاز قرن سوم هجری به بغداد میزیست.
ابن دینار همدانی
[اِ نُ رِ هَ مَ] (اِخ)فقیهی شافعی. او راست: کتاب الشروط، در حدود هزار ورقه.
ابن ذئبه
[اِ نُ ذِءْ بَ] (اِخ) نام شاعری از عرب. (منتهی الارب).
ابن ذکاء
[اِ نُ ذُ] (ع اِ مرکب) صُبح. (خلاص نطنزی) (مهذب الاسماء). بامداد. (خلاص نطنزی). سپیده دم. ابن الذکاء.
ابن ذهبی
[اِ نُ ذَ هَ] (اِخ) ابومحمد عبدالله بن محمد ذهبی اَزدی. فیلسوف و کیمیاوی و طبیب اندلسی. وفات او در 456 ه .ق . به بلنسیه. و او را کتابی است راجع بمغذی نبودن آب.
ابن رائق
[اِ نُ ءِ] (اِخ) امیرالامراء ابوبکر محمد. او به سال 317 ه .ق . بمعیت برادر خویش ابراهیم و در سال 319 به تنهائی صاحب شرطهء بغداد بود. و از 322 تا 324 حکومت واسط داشت. و در سال اخیر بمنصب امیرالامرائی ارتقا یافت. در این وقت ابن رائق از...
ابن رابطه
[اِ نُ بِ طَ] (اِخ) نام یکی از نَقَله و مترجمین از زبانهای دیگر به زبان عرب. (ابن الندیم).
ابن راول
[اِ نُ ؟] (اِخ) رجوع به ابن ابی الرجال ابوالحسن... شود.
ابن راوندی
[اِ نُ وَ] (اِخ) ابوالحسین احمدبن یحیی بن اسحاق. وفات 245 ه .ق . اص ایرانی از مردم راوند میان اصفهان و کاشان. از متکلمین زمان خویش. او اقوال و عقایدی مخصوص بخود داشته که متکلمین نقل کنند و صد و اند کتاب دارد و از آنجمله است: کتاب التاج....
ابن راهب
[اِ نُ هِ] (اِخ) ابوشکر پطرس بن راهب بن اکرم بن مهذب بن شماس قیطی. در فسطاط مصر میزیسته و681 ه .ق . درگذشته است. کتابی در تاریخ از خلقت آدم تا قضاه بنی اسرائیل و ملوک روم و ظهور مسیح و تاریخ بطارقه و هم تاریخ خلفا تا زمان...
ابن راهبون
[اِ نُ هِ] (اِخ) ابوعمر سهل بن هارون (قرن دوم هجری). عالم و حکیمی اص ایرانی و شیعی. چندی رئیس کتابخانهء مأمون بوده است.
ابن راهویه
[اِ نُ یَ / وَیْهْ] (اِخ)ابویعقوب اسحاق بن ابی الحسن ابراهیم بن مخلد مروزی. ولادت 161 یا 162 یا 163 ه .ق . وفات 237 یا 238. محدث مشهور، اص از مردم خراسان. او برای فراگرفتن حدیث و صحبت علما به بیشتر ممالک شرقی اسلامی سفر کرد، و با امام...
ابن راهویه ارجانی
[اِ نُ یَ یِ / وَ هِ اَرْ رَ] (اِخ) ابن الندیم در ترجمهء اقلیدس از این مرد ریاضی نام می برد و میگوید مقالهء عاشرهء اصول هندسهء اقلیدس را تفسیر کرده است.
ابن رباح
[اِ نُ رَ] (اِخ) ابوعمران موسی بن رباح. متکلم بر مذهب ابوعلی. او نزد علی بن ابی بکر اخشید و علی الصیمری و غیر آن دو از متکلمین دانش کلام فراگرفته و ابن الندیم گوید در این زمان (377 ه .ق .) او به مصر در سن 80 سالگی حیات...
ابن ربن
[اِ نُ رَبْ بَ] (اِخ) ابوالحسن علی بن سهل ربن طبری. طبیب یهودی. ربن که بدو منسوب است لقب سهل است که از احبار یهود بود و ابن ربن علی به طبرستان در خدمت ولاه آنجا از قبیل مازیاربن قارن و دیگران بسر میبرد و علم حکمت و طبیعیات آموخته...
ابن رجا
[اِ نُ رَ] (اِخ) ابوالعباس بصری. خلیفهء قاضی به بصره. از فقهای شافعی. از اوست: کتاب علل الشروط. کتاب الشروط. (ابن الندیم).