ابن خرمیل
[اِ نُ خِ] (اِخ) حسین. در قرن ششم هجری بر هرات و طالقان استیلا داشت، ابتدا یکی از سرداران شهاب الدین غوری برادر غیاث الدین بود سپس از دست خوارزمشاه حاکم هرات شد و بعد از آن چون هوای استقلال کرد در 604 ه .ق . مأخوذ و مقتول گردید.
ابن خروف
[اِ نُ خَ] (اِخ) ابوالحسن علی بن محمد بن علی حضرمی اشبیلی. وفات 610 یا 609 ه .ق . عالم نحوی معروف. کتاب سیبویه و جمل زجاجی را شرح کرده است.
ابن خروف
[اِ نُ خَ] (اِخ) ضیاءالدین ابوالحسن علی بن محمد قیسی قرطبی شاعر. وفات او بحلب در 603 ه .ق . بوده است.
ابن خشاب
[اِ نُ خَشْ شا] (اِخ) ابومحمد عبدالله بن احمد بغدادی. وفات 567 ه .ق . ادیب و نحوی معروف. او در منطق و فلسفه و حساب و هندسه نیز استاد بود و خط نیکو مینوشت و کتابخانه ای بزرگ داشت و به عمر خویش زن نکرد. ابوسعد سمعانی و ابواحمدبن...
ابن خشنام
[اِ نُ خُ] (اِخ) او راست: کتاب الشواهد. (ابن الندیم).
ابن خضر مدنی
[اِ نُ خِ رِ مَ دَ] (اِخ)محمد امین بن ابی بکربن خضر المدنی. مولد و منشأ او شهر مدینهء طیبه است. او راست: کتاب طبقات الحنفیه مشتمل بر تراجم چندهزار تن از علمای نحو و ادباء و شعرا و اصحاب لغت و جز آنان. او در نیمهء آخر مائهء یازدهم...
ابن خطل
[اِ نُ خَ طَ] (اِخ) نام کافری که بیوم الفتح به اَستار کعبه آویخت تا او را از کشتن امان باشد و رسول صلوات اللهعلیه امر بقتل او فرمود.
ابن خطیب گنجوی
[اِ نُ خَ بِ گَ جَ](اِخ) شاعری از مردم گنجه و شوی مهستی شاعر معروف.
ابن خفاجه
[اِ نُ خَ جَ] (اِخ) ابواسحاق ابراهیم بن ابی الفتح بن عبدالله اندلسی شاعر (450-533 ه .ق .). ولادتش در جزیرهء شقر(1) نزدیک بلنسیه بوده و در همانجا درگذشته است.
(1) - Xucar.
ابن خلاد بصری
[اِ نُ خَلْ لا دِ بَ] (اِخ)ابوعلی محمدبن... [ کذا ] خلاد. از اصحاب ابوهاشم عبدالسلام بن محمد الجبائی، متکلم معتزلی. ابن خلاد بعسکر درک صحبت ابوهاشم کرد و مقدم اصحاب او گردید. او راست: کتاب الاصول. (ابن الندیم).
ابن خلاد رامهرمزی
[اِ نُ خَلْ لا دِ مِ هُ مُ] (اِخ) ابومحمد حسن بن عبدالرحمن خلاد. قاضی ایرانی از مردم رامهرمز. ابن الندیم گوید ابن سوار کاتب بمن گفت که ابومحمد شاعر و از روات حدیث است. و از کتب اوست: کتاب ربیع المتیم فی اخبار العشاق. کتاب العلل فی مختار الاخبار....
ابن خلال قاضی
[اِ نُ خَلْ لا لِ] (اِخ)ابوعمر احمدبن محمد بن حفص الخلال المعتزلی البصری. او صحبت صیمری و ابوبکربن اخشید را دریافته و از آن دو علم کلام و جز آن فراگرفته و با ابن ندیم صاحب الفهرست معاصر بوده و قضای شهر حره و سپس قضای تکریت داشته. او راست:...
ابن خلاوه
[اِ نُ خَ وَ] (ع ص مرکب)بی گناه در امری. بری و بیزار از جرمی: انا من هذا الامر فالج بن خلاوه.
ابن خلدون
[اِ نُ خَ] (اِخ) ابومسلم عمر بن احمدبن خلدون حضرمی. از خاندان مبرز اشبیلی. شاگرد مسلمه. او به تتبع فلسفه و ریاضی و نجوم و طب می پرداخت و در اشبیلیه به سال 448 ه .ق . درگذشت. (از تاریخ اطبای عرب لکلرک).
ابن خلدون
[اِ نُ خَ] (اِخ) ابوزید عبدالرحمن بن محمد بن محمد بن حسن حضرمی یمنی. شاید از ابناء. یکی از بزرگان و مشاهیر حکماء مورخین. خلدون جد اعلای او از مردم حضرموت بوده و باندلس هجرت کرده بود و در شهر قرمونه(1)و اشبیلیه عده ای از مردم این خاندان از اعیان...
ابن خلدون
[اِ نُ خَ] (اِخ) ابوزکریا یحیی، برادر مورخ مشهور عبدالرحمن (734-780 ه .ق .). در تونس متولد شد و پس از فراگرفتن علوم مختلف بخدمت ملوک مغرب پیوست و به سال 757 در خدمت ابوسالم سلطان مراکش بود و او کرّتی یحیی را بسفارت نزد ابوحمو سلطان تلمسان فرستاد و...
ابن خلف المروالروذی الفزاری
[اِ نُ خَ لَ فِلْ مَ وُرْ رو ذی یِلْ فَ] (اِخ) یکی از منجمین و از صُنّاع آلات فلکی. آنگاه که مأمون خلیفه درصدد رصد برآمد بمروروذی مراجعه کرد و او ذات الحلق را بساخت و همچنین اسطرلاب را و ذات الحلق ساختهء او را بعینها، ابن الندیم در...
ابن خلکان
[اِ نُ خَلْ لَ / لِ] (اِخ)(1)شمس الدین ابوالعباس(2) احمدبن ابراهیم بن ابی بکربن خلکان بن ناوک بن عبدالله بن شاکَل بن الحسین بن مالک بن جعفربن یحیی بن خالد البرمکی الاربلی الشافعی. یکی از بزرگان علما و صدور رؤسا. و چنانکه خود او در تضاعیف وفیات گوید(3)به سال 608...
ابن خلوف
[اِ نُ خَلْ لو] (اِخ) احمدبن ابی القاسم. از شعرای اندلس در مائهء نهم هجری. دیوان او در بیروت به طبع رسیده است.
ابن خمار
[اِ نُ خَمْ ما] (اِخ) ابوالخیر حسن بن سواربن باباءبن بهرام خوارزمی. مولد او به بغداد به سال 331 ه .ق . فاضلی منطقی، شاگرد یحیی بن عدی. در طب و فلسفه استاد بود و مأمون بن محمد خوارزمشاه او را از بغداد بخوارزم بخواست و ندیم و طبیب خاص...