ابن دایه
[اِ نُ یَ] (اِخ) عیسی بن میمون مکی. محدث و مفسر، از مجاهد روایت دارد و او را تفسیریست.
ابن دبیثی
[اِ نُ دَ / دُ بَ] (اِخ) ابوعبدالله محمد بن ابی المعالی سعید (558-637 ه .ق .). و در حبیب السیر وفات او به سال 632 آمده است. اصل او از گنجه و پدران او بواسط هجرت کرده اند. مولد ابن دبیثی واسط است. در فقه و تاریخ استاد بوده....
ابن دحیه
[اِ نُ دِ یَ] (اِخ) رجوع به ابوالخطاب بن دحیه شود.
ابن دخن
[اِ نُ دُ] (اِخ) نام کوهی. (المزهر).
ابن دخوار
[اِ نُ دَخْ] (اِخ) ابومحمد عبدالرحیم بن علی بن احمد، مهذب الدین بن الدخوار (564-628 ه .ق .). مولد او دمشق و پدر او در این شهر کحالی مشهور بوده. ابن دخوار نزد تاج الدین کندی متوسطات را فراگرفت و معلمین طب او رضی الدین رحبی و موفق الدین بن...
ابن درستویه
[اِ نُ دُ رُ یَ / تِ وَیْهْ](اِخ) ابومحمد عبدالله بن جعفربن درستویه مرزبان فارسی (258-347 ه .ق .). نحوی، از مردم فسا. شاگرد ابن قتیبه و مبرد. او در بغداد بتدریس اشتغال و کتبی در ادب و نحو داشته است. (ابن خلکان). ابن الندیم گوید او مبرد و ثعلب...
ابن دری
[اِ نُ دَرْ را] (اِخ) شاعری از مردم موصل. وفات 545 ه .ق .
ابن درید
[اِ نُ دُ رَ] (اِخ) ابوبکر محمد بن حسن بن عتاهیه ازدی لغوی (223-321 ه .ق .). تولد او ببصره بود و در همان شهر تحصیل علوم کرد و در سال 257 در فتنهء صاحب الزنج از بصره بعمان و از عمان بفارس رفت و به دربار آل میکال پیوست...
ابن دریهیم
[اِ نُ دُ رَ] (اِخ) تاج الدین ابوالفتح علی بن محمد بن دریهیم موصلی طبیب. وفات 762 ه .ق . از کتب اوست: کتاب منافع الحیوان، منقسم بچهار باب: باب ذوات الاربع، باب طیور، باب حیتان و باب حشرات. و این کتاب از تخلیطهای دمیری صاحب حیوه الحیوان مبری است....
ابن دقماق
[اِ نُ دُ] (اِخ) صارم الدین ابراهیم بن محمد مصری. وفات 809 ه .ق . مورخ حنفی مذهب. کتبی چند در تاریخ از او مانده است. و دقماق بترکی پتک و کلوخ کوب را گویند (تخماق) و پدر یا یکی از نیاکان او باین لقب مشهور بوده اند. او راست:...
ابن دقیق العید
[اِ نُ دَ قِلْ] (اِخ)تقی الدین ابوالفتح محمد بن علی قشیری (625-702 ه .ق .). فقیه شافعی. بوفور علم در زمان خود مشهور و قاضی القضاه مصر بوده است. او راست: الامام و الالمام. شرح عمده الاحکام. شرح مقدمه المطرز. جمع الاربعین.
ابن دلام
[اِ نُ ؟] (ع اِ مرکب) خر. حمار. خر اولاغ. (المزهر).
ابن دمینه
[اِ نُ دُ مَ نَ] (اِخ) ابوالسری عبدالله بن عبیدالله. شاعر عرب. در اغانی جلد 15 و نیز حماسه نام او آمده و اشعار او نقل شده است لیکن از شرح حال او چیزی در دست نیست و تنها افسانهء راجع بکشته شدن او مشهور است. ابن ابی طاهر طیفور...
ابن دوست
[اِ نُ] (اِخ) ابوسعید عبدالرحمن بن محمد. ادیب و لغوی خراسانی در قرن پنجم هجری. شاگرد جوهری صاحب صحاح. و او را کتبی در نحو و لغت هست.
ابن دهان
[اِ نُ دَهْ ها] (اِخ) نام طبیبی بزرگ و مترجم و ناقل از کتب هند. او از اطبای بیمارستان برامکه بوده است. (لکلرک). ظاهراً مراد ابن دُهن است که ابن الندیم ترجمهء او را در الفهرست آورده است. رجوع به ابن دهن شود.
ابن دهان
[اِ نُ دَهْ ها] (اِخ) حسن بن محمد بن علی بن رجاء، ابومحمد. لغوی معتزلی. مردی فقیر و ژنده پوش و ژولیده گونه بوده و در سال 447 ه .ق . درگذشته است.
ابن دهان
[اِ نُ دَهْ ها] (اِخ) ناصرالدین ابومحمد سعیدبن مبارک بن علی بغدادی نحوی. مولد او به بغداد به سال 494 ه .ق . وفات در موصل سنهء 569. از هبه اللهبن الحصین و جز او حدیث شنود و در نحو سیبویه زمان خویش بود، و او معاصر با ابن جوالیقی...
ابن دهان
[اِ نُ دَهْ ها] (اِخ) ابوزکریا یحیی بن سعیدبن مبارک (569-616 ه .ق .). ادیب و شاعر موصلی. پدرش سعیدبن مبارک معروف به ابن دهان از بغداد بموصل انتقال کرد و صاحب ترجمه بدانجا بزاد و هم بدانجا درگذشت.
ابن دهان
[اِ نُ دَهْ ها] (اِخ) فخرالدین ابوشجاع محمد بن علی بن شعیب بغدادی. وفات 590 ه .ق . ادیب و حاسب از مردم بغداد. ابتدا بموصل بخدمت جمال الدین اصفهانی وزیر و سپس بخدمت صلاح الدین ایوبی پیوست و دیوان میافارقین به او واگذار شد و در سال 586 به...
ابن دهان
[اِ نُ دَهْ ها] (اِخ) ابوالفرج عبدالله بن اسعدبن علی موصلی. فقیه و ادیب، و او بیشتر بشعر گرائیده و بدان سمت مشهورتر است. بعلت فقر از موصل شد و سپس بحمص رفت و در مدرسهء آنجا بتدریس پرداخت. قصیدهء کافیّهء او در مدح صالح بن زریک وزیر بغایت مطبوع...