ابن خمارتاش
[اِ نُ ؟] (اِخ) ابوالحسن صوفی. صاحب قصیده ای معروف به خمارتاشیه. نسخهء مشروحی از آن در لیدن موجود است. وفات او در زُبید به سال 554 ه .ق . بود.
ابن خمیس
[اِ نُ خَ] (اِخ) تاج الاسلام مجدالدین ابوعبدالله حسن بن نصربن محمد. فقیه شافعی. از مردم موصل. او راست: کتاب مناقب الابرار. مناسک الحج. مرج الموضح. منهج التوحید. وفات 552 ه .ق .
ابن خمیس
[اِ نُ خَ] (اِخ) ابوعبدالله محمد. شاعر و ادیب تلمسانی. او در غرناطه تدریس میکرده و به سال 708 ه .ق . در همان شهر کشته شده است.
ابن خمیس
[اِ نُ خَ] (اِخ) ابوجعفر احمد. از مردم طلیطله(1). او در هندسه و نجوم و طب ماهر و استاد بوده است.
(1) - Toledo. Tolede.
ابن خوبی
[اِ نُ] (اِخ) قاضی شهاب الدین ابوعبدالله محمد بن احمدبن خلیل بن سعادهء خوبی (626- 693 ه .ق .). فقیه نحوی ادیب و چنانکه نام او شهادت میدهد اص ایرانی بوده و در دمشق متولد شده و اکثر علوم زمان خود را بدانجا فراگرفته و در هندسه و حساب و...
ابن خیاط
[اِ نُ خَیْ یا] (اِخ) ابوعبدالله احمدبن محمد دمشقی (450-517 ه .ق .). شاعر عرب. او را دیوانی است. او بایران سفر کرده و بزرگان ما را مدح گفته، و با ابن حیوس معاصر و معاشر بوده است.
ابن خیاط
[اِ نُ خَیْ یا] (اِخ) ابوبکر محمد بن احمدبن منصورالحیاط السمرقندی النحوی اللغوی. از سمرقند به بغداد هجرت کرده. او را با ابراهیم بن السری الزجاج صحبت و مناظره ای است و مذهب کوفیین و بصریین را خلط می کرده. کتب ذیل از اوست: کتاب النحوالکبیر. معانی القرآن. کتاب المقنع....
ابن خیاط
[اِ نُ خَیْ یا] (اِخ) عبدالله بن محمد. شاعر. در اواخر دولت بنی امیه و اوائل بنی عباس میزیسته و مدح خلفا میکرده است.
ابن خیاط
[اِ نُ خَیْ یا] (اِخ) ابوبکر یحیی بن احمد. طبیب و ریاضی طلیطلی. وفات 447 ه .ق . در خدمت سلیمان بن حکم الناصر بوده و پس از او امیرمنصور یحیی بن اسماعیل بن ذوالنون را خدمت کرده و در طلیطله بسن هشتادسالگی درگذشته است. ابن خیاط از شاگردان مسلمهء...
ابن خیران
[اِ نُ خَ] (اِخ) ابوعلی حسین بن صالح. وفات 310 یا 320 ه .ق . از فقهای شافعیه. بزمان مقتدر قضای بغداد بدو دادند و وزیر ابوالحسن علی بن عیسی برای قبول این منصب موکلین بدو گماشت و با اینهمه او از پذیرفتن این رتبت سر باززد. و چون علت...
ابن خیران
[اِ نُ خَ] (اِخ) ولی الدوله ابومحمد احمدبن علی. وفات 431 ه .ق . ادیب و شاعر. از طرف ظاهربن حاکم سلطان مصر متولی نوشتن سجلات بوده و دیوان شعری در چند ورقه داشته است.
ابن خیرون
[اِ نُ خَ] (اِخ) ابوالفضل احمدبن حسن بن احمدبن خیرون بغدادی ابن باقلانی. محدث. ابوبکر خطیب صاحب تاریخ بغداد و ابن سکره و گروهی دیگر از محدثین از او روایت دارند. وفات او در 488 ه .ق . بهشتادوچهارسالگی بود.
ابند
[اَ بَ] (اِخ) نام ناحیتی معروف به جندیشاپور.
ابن دارست
[اِ نُ رِ] (اِخ) تاج الملک ابوالغنائم مرزبان بن خسرو فیروز، معروف به ابن دارست. یکی از رجال دربار ملک شاه. او رقیب خواجه نظام الملک حسن بن علی بن اسحاق طوسی بود، و بعضی گفته اند قتل خواجه بسعایت او بوده است. پس از خواجه ملکشاه منصب وزارت به...
ابن دانیال
[اِ نُ دا] (اِخ) شمس الدین محمد بن دانیال بن یوسف طبیب، از مردم موصل. وفات 710 ه .ق . او راست: کتاب طیف الخیال.
ابن داود
[اِ نُ وو] (اِخ) تقی الدین حسن بن علی بن داود حلی. از بزرگان فقهای شیعه، شاگرد سید ابن طاوس و محقق و ابن جهم. کتاب او در علم رجال معروف است و چنانکه خود او در آن کتاب آورده تولدش در پانزدهم جمادی الاولی سال 647 ه .ق ....
ابن داود
[اِ نُ وو] (اِخ) ابوالحسن محمد بن احمدبن داود قمی. وفات 378 ه .ق . محدث و فقیه شیعی. از قم به بغداد رفته و در آنجا بترویج حدیث پرداخته است. او را تألیفات بسیار است و نام آنها در رجال نجاشی آمده است.
ابن داود العبرتائی
[اِ نُ وو دِلْ عَ بَ](اِخ) کاتب. به عربی شعر میگفته و مقل است. (ابن الندیم).
ابن داود ظاهری
[اِ نُ وو دِ هِ] (اِخ)ابوبکر محمد بن داودبن علی بن خلف اصفهانی، معروف بظاهری. شاعر و ادیب و فقیه. پدرش داود ظاهری معروف است، و او پس از پدر در حلقهء او بتدریس نشست. کتابی در ادب کرده است موسوم به زهره. وفات او به سال 297 ه .ق...
ابن دایه
[اِ نُ یَ] (ع اِ مرکب) کلاغ. (مهذب الاسماء). زاغ. غراب.