ابن حجر
[اِ نُ حَ جَ] (اِخ) شهاب الدین ابوالعباس احمدبن محمد بن علی بن حجر هیثمی سعدی (909 -974 ه .ق .). در جامع ازهر قاهره فقه و اصول آموخت و قبل از بیست سالگی اجازهء فتوی و تدریس گرفت. سه مرتبه بزیارت خانه رفت و آخرین بار در 940 در...
ابن حجر
[اِ نُ حَ جَ] (اِخ) ابوالفضل شهاب الدین احمدبن علی عسقلانی (773-852 ه .ق .). محدث و فقیه و مورخ مصری شافعی. پدرش از علما و دانشمندان عهد خود بود. ابن حجر در سال 827 منصب قاضی القضاتی یافت، با این صفت پیوسته بتدریس و وعظ اشتغال داشت. بیش از...
ابن حجه
[اِ نُ حُجْ جَ] (اِخ) ابوجعفر احمدبن محمد قیسی قرطبی (562-643 ه .ق .). نحوی و مقری و محدث. مولد او قرطبه. در آنجا نحو و حدیث فراگرفت و پس از آن به اشبیلیه رفت و منصب قضا و خطابت به او تفویض شد، در سفری اسیر گشت و او...
ابن حجه
[اِ نُ حِجْ جَ] (اِخ) ابوالمحاسن تقی الدین ابوبکربن علی بن عبدالله قادری حنفی ازراری. شاعر و ادیب عرب به عصر ممالیک مصر و شام (767 -837 ه .ق .). مولد وی حماه شام، و از این او را ازراری گویند که در جوانی از فروختن گوی گریبان وجه معاش...
ابن حدیده
[اِ نُ ؟] (اِخ) او در نیمهء اول قرن چهارم هجری میزیست و شغل وراقت داشت و کتابت مصحف نیز می کرد. (ابن الندیم).
ابن حرام
[اِ نُ حَ] (ع اِ مرکب) سَلا. (تاج العروس). یارَک. (منتهی الارب). و آن پرده و پوستی است بر روی جنین برکشیده.
ابن حزم
[اِ نُ حَ] (اِخ) ابومحمد علی بن احمدبن سعیدبن حزم اموی اندلسی. اصل او از فارس است. جد اعلای او از موالی یزیدبن ابی سفیان برادر معاویه بود و از اینرو او را اموی گفتندی. پدرش احمدبن سعید وزیر ابومنصور از سلاطین عامری بود و پس از ابومنصور وزارت پسرش...
ابن حزم
[اِ نُ حَ] (اِخ) ابوالولید محمد بن یحیی. از شعرای اندلس، عمزادهء ابن حزم ابومحمد. تاریخ ولادت و وفات او معلوم نیست.
ابن حساب
[اِ نُ ؟] (اِخ) او را پنجاه ورقه شعر است. (ابن الندیم).
ابن حسام
[اِ نُ حُ] (اِخ) کنیت دو تن از شعرای ایران: 1 - شمس الدین محمد قهستانی. وفات 982 ه .ق . مثنوی خاورنامه مشتمل بر شرح غزوات امیرالمؤمنین علی علیه السلام از اوست. 2 - جمال الدین بن حسام خوافی سرخسی هروی. وفات 737 ه .ق . مولد او بیکی...
ابن حسن الملیح الوراق
[اِ نُ حَ سَ نِلْ مَ حِلْ وَرْ را] (اِخ) او کتابت مصحف نیز میکرده است در نیمه اول مائهء چهارم. (ابن الندیم).
ابن حماد
[اِ نُ حَمْ ما] (اِخ) ابوعبدالله محمد بن علی. کتابی در تاریخ فاطمیان دارد. تاریخ تولد و زندگانی و وفات او معلوم نیست. ابن خلدون قسمتی از تاریخ بنی خزرون را از او نقل کرده است.
ابن حماره
[اِ نُ حِ رَ] (اِخ) ابوالحسن احمدبن محمد بن حمارهء کاتب. از افاضل کُتّاب بود و او صحبت ادباء بزرگ دریافت. او راست: کتاب امتحان الکُتّاب و دیوان ذوی الالباب و کتاب الرسائل.
ابن حمدان
[اِ نُ حَ] (اِخ) از دعات اسمعیلیه. ابن الندیم او را بموصل دیده. او پس از بنوحماد کار دعوت سبعیه داشته. و او را کتابهای بسیار است ازجمله: کتاب الفلسفه السابعه.
ابن حمدون
[اِ نُ حَ] (اِخ) بهاءالدین ابوالمعالی محمد بن حسن، ملقب به کافی الکفاه (495-562 ه .ق .). از علمای لغت. در زمان خلفای بنی عباس متصدی مناصب خطیر بوده. در آخر مستنجد خلیفه بر او خشم گرفت و وی را بزندان افکند و او در همان حبس درگذشت. وی عالمی...
ابن حمدیس
[اِ نُ حَ] (اِخ) ابومحمد عبدالجباربن ابی بکر (447-527 ه .ق .). شاعر عرب. در سرقوسه (سیراکوز)(1) واقع در جزیرهء صقلیه (سیسیل)(2) متولد شد و از آغاز کودکی شعر میسرود. هنگام تسلط نرماندیها بر جزیرهء صقلیه او به اندلس گریخت و در اشبیلیه(3) در دربار معتمدبن عباد بسر میبرد. چندی...
ابن حمزه
[اِ نُ حَ زَ] (اِخ) نصیرالدین علی بن حمزه بن حسن طوسی. فقیه شیعی، معاصر ابن ادریس. او را مصنفاتی است که علی بن یحیی الحناط از او روایت کرده. و بعضی او را طبرسی یعنی منسوب به تفرش گفته اند.
ابن حمزه
[اِ نُ حَ زَ] (اِخ) نصیرالدین عبدالله بن حمزه بن عبدالله بن حمزه بن حسن بن علی طوسی مشهدی. استاد قطب کیدری و شاگرد شیخ ابوالفتوح رازی، صاحب تفسیر. و او از اعیان علمای امامیه است. و کتاب الوافی بکلام المثبت و النافی از اوست.
ابن حمزه
[اِ نُ حَ زَ] (اِخ) عمادالدین ابوجعفر محمد بن علی بن حمزه. صاحب کتاب وسیله در فقه. اقوال او بین علماء شیعه معروف است. در قرن ششم هجری میزیسته. تاریخ وفات او به دست نیست فقط در کتاب مناقب خود گوید: حدیثی را که دوریستی(1) بفارسی ترجمه کرده بود من...
ابن حمویه
[اِ نُ حَمْ مو یَ] (اِخ)ابراهیم بن سعدالدین محمد بن المؤید ابی بکربن جمال السنه، ابی عبدالله محمد بن حمویهء جوینی. فقیه و محدث. در قرن هفتم هجری میزیسته. جدش محمد بن حمویه. و گروهی دیگر از این خاندان در عصر خویش معروف بودند مانند قطب الدین علی بن محمد...