ابن جلا
[اِ نُ جَ] (اِخ) ابن جلای مرسی. نام طبیبی مشهور در خدمت منصور. (لکلرک).
ابن جلاب
[اِ نُ ؟] (اِخ) نام فقیهی شافعی، مؤلف کتاب تقریع. وفات 214 ه .ق .
ابن جلباب
[اِ نُ جَ] (اِخ) به عربی شعر می گفته است. (ابن الندیم).
ابن جلجل
[اِ نُ جِ جِ] (اِخ) ابوداود سلیمان بن حسان اندلسی. طبیب درباری خلفای اموی اندلس. رومانوس(1) عظیم بیزنطیه به سال 336 ه .ق . هدایای چند برای خلیفه ناصر عبدالرحمن فرستاد ازجمله نسخه ای مُصوّر از دیسقوریدوس(2). و در قرطبه کسی که آنرا تواند خواند یافت نشد. ناصر به رومانوس...
ابن جلجل
[اِ نُ جِ جِ] (اِخ) کنیت ابوبکر محمد بن زکریای رازی، طبیب متوفی311 ه .ق . (تاج العروس). و این کنیت برای محمد زکریا در جای دیگر دیده نشد.
ابن جلیس
[اِ نُ جَ] (اِخ) به سال 213 ه .ق . به همدستی عبدالسلام بمخالفت مأمون خلیفه قیام کرد و بزمان معتصم والی مصر را بکشت و در 214 معتصم به مصر رفت و عبدالسلام و ابن جلیس را مقتول کرد و فتنهء مصر بنشاند.
ابن جماعه
[اِ نُ جَ عَ] (اِخ) چند تن از دانشمندان عرب از یک خاندان بدین نام معروفند: 1 - بدرالدین ابوعبدالله محمد بن ابراهیم کنانی فقیه (639-733 ه .ق .). او مدتی قاضی القضاه بیت المقدس و چندی قاضی القضاه قاهره و وقتی قاضی القضاه دمشق بوده است. مهمترین کتب او...
ابن جمالی
[اِ نُ جَ] (اِخ) ابوبکر. کتابی در تاریخ طبیعی طبی از او در کتابخانهء پاریس موجود است موسوم به خواص الاشیاء یا فرحنامهء جمالی. (لُکلرک).
ابن جمهور العمی
[اِ نُ جُ رِلْ عَمْ می](اِخ) محمد بن حسین بن جمهور العمی البصری. او از خواص اصحاب رضا علیه السلام است. و از اوست: کتاب الواحده فی الاخبار و المناقب و المثالب. (ابن الندیم).
ابن جمیر
[اِ نُ جَ] (ع اِ مرکب) شب تاریک. تاریک ماه. شب که هلال دیده نشود.
ابن جمیع
[اِ نُ جَ] (اِخ) موفق ابوالعشائر هبه اللهبن زین الدین، ملقب به شمس الریاسهء اسرائیلی. از اطبای مصر بزمان سلطان صلاح الدین ایوبی. مولد او بفسطاط. استاد او در طب ابن عین زربی بوده و ابن جمیع نزد سلطان تقربی بسزا داشته و به تتبع لغت عرب میلی وافر می...
ابن جمیع
[اِ نُ جَ] (اِخ) ابوالحسن محمد بن احمد (305 -402 ه .ق .). از محدثین و علمای صیدا.
ابن جمیع
[اِ نُ جَ] (اِخ) ابوالمعالی مجلی. وفات 550 ه .ق . فقیه شافعی مصری. صاحب کتاب الذخائر. چندی در مصر قاضی بوده است.
ابن جناح
[اِ نُ جُ] (اِخ) صالح. او را پنجاه ورقه شعر است. (ابن الندیم).
ابن جنی
[اِ نُ جِنْ نی] (اِخ) ابوالفتح عثمان. ادیب و نحوی موصلی. شمنی در حاشیهء مغنی گوید پدر او جنی رومی و مملوک سیلمان بن فهد ازدی بود. و گویند جنی معرب گنی کلمهء رومی است. مولد ابن جنی شهر موصل پیش از سال 300 ه .ق . است و او...
ابن جنید
[اِ نُ جُ نَ] (اِخ) نام یکی از زُهّاد. و از کتب اوست: کتاب المحبه. کتاب الخوف. کتاب الورع. کتاب الرهبان. (ابن الندیم).
ابن جنید
[اِ نُ جُ نَ] (اِخ) ابوعلی محمد بن احمدبن جنید اسکافی. فقیهی شیعی، استاد مفید علیه الرحمه. بسیاری از فقهای معاصر از او روایت دارند و او به عراق عرب و ظاهراً در بغداد میزیسته و با معزالدولهء دیلمی مکاتبات داشته و در فهرست کتب او جوابهای معزالدوله و هم...
ابن جوزی
[اِ نُ جَ] (اِخ) ابوالفرج عبدالرحمن بن علی ابوالفضائل جمال الدین بغدادی، منسوب به فرضه الجوز، محلی به بغداد. از علمای فقه و حدیث و متفنن در علوم دیگر مانند اخلاق و فلسفه و طب و تاریخ و جز آن. مولد او بغداد به سال 508 ه .ق . و...
ابن جوزی
[اِ نُ جَ] (اِخ) شمس الدین ابوالمظفر یوسف بن قزاوغلو. نوادهء دختری ابوالفرج بن جوزی (582-644 ه .ق .). ابتدا در کفالت جد خویش در بغداد به تحصیل علم پرداخت و در سال 600 بسیاحت آغازید و پس از آن در دمشق اقامت گزیده بتدریس و تألیف پرداخت. او راست:...
ابن جهم
[اِ نُ جَ] (اِخ) ابوالحسن علی بن جهم سامی. وفات 249 ه .ق . شاعری از عرب در دربار متوکل عباسی و گویند او خلیفه را هجا گفت و متوکل او را بخراسان نفی کرد و نامه ای به طاهربن عبدالله نوشته امر داد او را مدت یک روز بیاویزد....