یوسفلو
[سِ] (اِخ) دهی است از دهستان منجوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز، واقع در 40هزارگزی جنوب باختری خداآفرین، با 195 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).
یوسف مالکی
[سُ لِ] (اِخ) ابن محمد بن یحیی بن احمد، مکنی به ابوالفتح و ملقب به جمال الدین. مفتی مالکیان دمشق بود و در آن شهر به دنیا آمد و به سال 1173 ه . ق. درگذشت. به تصوف گروید و پیر فرقهء خلوتیه شد و در حدود 90 سال زندگی...
یوسف محله
[سِ مَ حَلْ لَ / لِ] (اِخ) دهی است از دهستان خشکبیجار بخش خمام شهرستان رشت، واقع در 9000گزی شمال خاوری خمام و 3000گزی بازار خشکبیجار، با 597 تن سکنه. آب آن از نهر حاجی بکنده از سفیدرود و استخر و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج2).
یوسف معلوف
[سُ مَ] (اِخ) یوسف نعمان المعلوف. از روزنامه نگاران نامدار و پیشرو عرب در لبنان و امریکا بود. در سال 1897 م. در نیویورک روزنامهء «الایام» را منتشر ساخت و آن سومین روزنامه ای است که در کشورهای متحدهء امریکا انتشار می یافت. کتاب «خزانه الایام فی تراجم العظام» نیز...
یوسف مغربی
[سُ فِ مَ رِ] (اِخ)یوسف بن عبدالرحمان بیبانی، ملقب به بدرالدین و معروف به مغربی. از محدثان و فقهای شیعه بود و شعر نیکو می گفت. اصل وی از مراکش است ولی خود در بیبان مصر متولد شد. سفرهای دور و درازی کرد و سرانجام در دمشق مسکن گزید و...
یوسف نجار
[سُ فِ نَجْ جا] (اِخ) مردی پرهیزگار بود. فرشته ای وی را مخبر ساخت که مریم پسری خواهد زایید که همان مسیح موعود و منتظر خواهد بود. علیهذا برحسب امر قیصر، یوسف با مریم به بیت لحم رفتند تا اسم ایشان در دفتر قریهء خودشان ثبت شود، چه که هر...
یوسف وند
[سِ وَ] (اِخ) نام یکی از دهستانهای بخش سلسلهء شهرستان خرم آباد است. این دهستان در باختر بخش واقع و محدود است از خاور به دهستان حسنوند، از باختر به دهستان کولیوند، از شمال به کوه گردن، از جنوب به سفیدکوه. موقعیت طبیعی: جلگه و سردسیر مالاریایی. آب آن از...
یوسفی
[سُ] (ص نسبی) منسوب به یوسف. || سیمای شبیه به یوسف. (ناظم الاطباء). || (حامص) پادشاهی و اقتدار.
- یوسفی کردن؛ پادشاهی کردن و اقتدار داشتن. (ناظم الاطباء).
یوسفی
[سِ] (اِخ) یکی از شعب طایفهء جاکی از ایلات کوه گیلویه. سابقاً عدهء آنها بالغ بر 800 خانوار بود، بعدها کم کم به اطراف پراکنده شدند و فعلاً بیش از یکصد خانوار از آنها باقی نیست که در نواحی رِوِن و دریاچهء المال در قراء المال، اوسل قلات و کوف...
یوسفی
[سُ] (اِخ) ابن محمد. طبیب هروی است. در ایام بابر و همایون شاه می زیست و صاحب تألیفات ذیل است: 1 - فواید اخیار که در سال 913 ه . ق. تألیف شده. 2 - قصیده فی حفظ الصحه که در سال 937 آن را به بابر تقدیم داشته. 3...
یوسفی
[سُ] (اِخ) ترکش دوز. مردی خراسانی که به شغل ترکش دوزی اشتغال داشت و از مریدان درویش خسرو بود. شاه عباس بزرگ در زمانی که به تکیهء خسرو (در قزوین) رفت وآمد داشت با یوسفی خراسانی هم مهربانی می کرد و هر بار که یوسفی ترکش برایش می دوخت و...
یوسفیه
[سُ فی یَ / یِ] (ص نسبی، اِ) از بهترین دنانیری است که در روزگار بنی امیه سکه زده شده است و چون یوسف بن عمر از ولاه عراق، در عهد یزیدبن عبدالملک آن را سکه زده بدین نام خوانده شده است. (از النقود ص 15 و 93).
یوسون
(ترکی، اِ) عادت و رسم و طریقه و استعمال. (ناظم الاطباء) : بعد از اقامت مراسم شادمانی... از حال یاساق و یوسون و عادت و رسوم برادر خویش سلطان سعید غازان خان تفحص فرمود. (جامع التواریخ رشیدی). و رسوم و یوسون و یاسای چنگیزخان... (جامع التواریخ رشیدی). و بدان موجب...
یوسه
[سَ / سِ] (اِ) ارهء درودگری. (از برهان). ارهء درودگران باشد. (فرهنگ اوبهی) (از لغت فرس اسدی). اره را گویند. (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) :
به یوسه ببرند چوب سکند
که تا پای خونی(1) درآرد به بند.اسدی.
(1) - ن ل: خونین.
یوسی
(اِخ) شیخ امام ابوعلی نورالدین حسن بن مسعود یوسی مراکشی. متوفای 1102 ه . ق. دانشمندی محقق و پرهیزگاری باعمل بود و تألیفاتی پرارج دارد. از آن جمله است: 1 - شرح قصیده الدالیه. 2 - قانون احکام العلم و احکام العالم و احکام المتعلم. 3 - القانون. 4 -...
یوسیدن
[دَ] (مص) لغتی است در یوزیدن به معنی جستن و از اینجاست بیوس یعنی نیکی جوی، و مفهوم آن غیر طمع است، هرچند مآل هر دو یکی خواهد بود. (آنندراج). و رجوع به یوزیدن شود.
یوش
(اِ) تفحص و تجسس و جستجو. (ناظم الاطباء). تفحص و تجسس کردن و جستجو نمودن باشد. (آنندراج) (برهان). جستن و تفحص نمودن و پژوهش کردن است و آن را یوز نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). و رجوع به یوز شود. || شکار و صیادی. (ناظم الاطباء).
یوش
[یَ / یُو] (ص) تاریک و تیره. (ناظم الاطباء).
یوش
(اِخ) دهی است از دهستان اوزرود بخش نور شهرستان آمل، واقع در 7000گزی باختر بلده و 42000گزی خاور شوسهء چالوس (حدود کندوان). آب آن از رودخانهء اوزرود و چشمه سارهای متعدد و راه آن مالرو است. زمستان اکثر سکنه جهت تأمین معاش کارگری به حدود قشلاقی نور و تهران می...
یوشاسب
(اِ) گوشاسب. بوشاسب. در بعضی فرهنگها به معنی بوشاسب ضبط شده است. (یادداشت مؤلف). رجوع به بوشاسب شود.