یک آبه
[یَ / یِ بَ / بِ] (ص نسبی)پلویی است که آن را چلوکش نکنند بلکه یک بار و در یک آب پزند و نقیض آن دوآبه است. (از لغت محلی شوشتر). کته. || لیمو و مرکبات و میوه ها که یک بار آب آن را گرفته باشند. مقابل دوآبه.(1) (از...
یک آبه
[یَ / یِ بَ / بِ] (ص نسبی)پلویی است که آن را چلوکش نکنند بلکه یک بار و در یک آب پزند و نقیض آن دوآبه است. (از لغت محلی شوشتر). کته. || لیمو و مرکبات و میوه ها که یک بار آب آن را گرفته باشند. مقابل دوآبه.(1) (از...
یک آواز
[یَ / یِ] (ص مرکب) هم آواز. (یادداشت مؤلف). همصدا. رجوع به هم آواز و همصدا شود.
یک آواز
[یَ / یِ] (ص مرکب) هم آواز. (یادداشت مؤلف). همصدا. رجوع به هم آواز و همصدا شود.
یک آویز
[یَ / یِ] (اِ مرکب) تیغی که کوتاه و پهن باشد. (آنندراج). شمشیر کوتاه و پهن. (ناظم الاطباء). قسمی شمشیر کوتاه و پهن. (یادداشت مؤلف).
یک آویز
[یَ / یِ] (اِ مرکب) تیغی که کوتاه و پهن باشد. (آنندراج). شمشیر کوتاه و پهن. (ناظم الاطباء). قسمی شمشیر کوتاه و پهن. (یادداشت مؤلف).
یک آهنگ
[یَ / یِ هَ] (ص مرکب)هم آهنگ. هم آواز. (یادداشت مؤلف). و رجوع به هم آهنگ شود.
یک آهنگ
[یَ / یِ هَ] (ص مرکب)هم آهنگ. هم آواز. (یادداشت مؤلف). و رجوع به هم آهنگ شود.
یک آهنگی
[یَ / یِ هَ] (حامص مرکب)صفت و حالت یک آهنگ. هم آهنگی. (از یادداشت مؤلف). رجوع به یک آهنگ و هم آهنگی شود.
یک آهنگی
[یَ / یِ هَ] (حامص مرکب)صفت و حالت یک آهنگ. هم آهنگی. (از یادداشت مؤلف). رجوع به یک آهنگ و هم آهنگی شود.
یک آیشه
[یَ / یِ یِ شَ / شِ] (ص نسبی) زمین که هر سال کاشته شود. مزرعه که هر سال در آن کشت کنند. مقابل چندآیشی. یک آیشی. (یادداشت مؤلف).
یک آیشه
[یَ / یِ یِ شَ / شِ] (ص نسبی) زمین که هر سال کاشته شود. مزرعه که هر سال در آن کشت کنند. مقابل چندآیشی. یک آیشی. (یادداشت مؤلف).
یک آیشی
[یَ / یِ یِ] (ص نسبی)یک آیشه. (یادداشت مؤلف). رجوع یه یک آیشه شود.
یک آیشی
[یَ / یِ یِ] (ص نسبی)یک آیشه. (یادداشت مؤلف). رجوع یه یک آیشه شود.
یکان
[یَ / یِ] (ص نسبی، ق مرکب)واحد. تنها. تا. یکتا. یگان :
ز هر سو گوان سر برافراختند
یکان و دوگانه همی تاختند.فردوسی.
اینجا همی یکان و دوگان قرمطی کشد
زینان به ری هزار بیابد به یک زمان.فرخی.
کوه کوبان را یکان اندرکشیده زیر داغ
بادپایان را دوگان اندر کمند افکنده خوار.
فرخی.
من از تو همی مال...
یکان
[یَ / یِ] (ص نسبی، ق مرکب)واحد. تنها. تا. یکتا. یگان :
ز هر سو گوان سر برافراختند
یکان و دوگانه همی تاختند.فردوسی.
اینجا همی یکان و دوگان قرمطی کشد
زینان به ری هزار بیابد به یک زمان.فرخی.
کوه کوبان را یکان اندرکشیده زیر داغ
بادپایان را دوگان اندر کمند افکنده خوار.
فرخی.
من از تو همی مال...
یکانات
[یِ] (اِخ) از بلوک مرند، دارای 11 قریهء به مساحت 25 فرسخ. عدهء خانوار تقریبی 738 و جمعیت تقریبی آن 3690 تن است. مرکز این بلوک یکانات کهرپر است. از شمال به بلوک علمدار و از مشرق به بلوک هرزندات و از جنوب به بلوک مرند و از مغرب به...
یکانات
[یِ] (اِخ) از بلوک مرند، دارای 11 قریهء به مساحت 25 فرسخ. عدهء خانوار تقریبی 738 و جمعیت تقریبی آن 3690 تن است. مرکز این بلوک یکانات کهرپر است. از شمال به بلوک علمدار و از مشرق به بلوک هرزندات و از جنوب به بلوک مرند و از مغرب به...
یکانگی
[یَ / یِ نَ / نِ] (حامص مرکب)یگانگی. وحدانیت. بی مانندی. رجوع یه یگانگی شود.
یکانگی
[یَ / یِ نَ / نِ] (حامص مرکب)یگانگی. وحدانیت. بی مانندی. رجوع یه یگانگی شود.