یقینی
[یَ] (ص نسبی) منسوب به یقین و حکماً و البته و از روی علم و دانایی و به طور اطمینان و تحقیق. (ناظم الاطباء). حتمی: امور یقینی؛ امور قطعی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یقین شود. || (اصطلاح منطق) اعتقادی بود جازم مطابق. اعتقاد جازم مرکب بود از تصدیقی مقارن...
یقینی
[یَ] (ص نسبی) منسوب به یقین و حکماً و البته و از روی علم و دانایی و به طور اطمینان و تحقیق. (ناظم الاطباء). حتمی: امور یقینی؛ امور قطعی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یقین شود. || (اصطلاح منطق) اعتقادی بود جازم مطابق. اعتقاد جازم مرکب بود از تصدیقی مقارن...
یقینی
[یَ] (اِخ) عمادزاده. متوفی به سال 976 ه . ق. او راست دیوانی به ترکی. (یادداشت مؤلف).
یقینی
[یَ] (اِخ) عمادزاده. متوفی به سال 976 ه . ق. او راست دیوانی به ترکی. (یادداشت مؤلف).
یقینی
[یَ] (اِخ) لاهیجانی. قاضی عبدالله. از شعرای قرن دهم هجری و از مردم لاهیجان گیلان بود و همانجا درگذشت. ابیات زیر از اوست:
یک سخن نشنیدم از وی پیش مردم تا به کی
هر زمان نقل دروغی از زبان او کنم.
*
ای خوش آن شبها که با افسانه میلی داشتی
درددل می گفتم و...
یقینی
[یَ] (اِخ) لاهیجانی. قاضی عبدالله. از شعرای قرن دهم هجری و از مردم لاهیجان گیلان بود و همانجا درگذشت. ابیات زیر از اوست:
یک سخن نشنیدم از وی پیش مردم تا به کی
هر زمان نقل دروغی از زبان او کنم.
*
ای خوش آن شبها که با افسانه میلی داشتی
درددل می گفتم و...
یقینی
[یَ] (اِخ) هروی یا هراتی. نسبت او به یزد اشتباه است. یقینی از شعرای معاصر جامی شاعر سلطان حسین میرزا بود و به فارسی و ترکی اشعار دل انگیز دارد. بیت زیر از اوست:
صبحی که دم به مهر نزد یک نفس تویی
نخلی که بر نخورد از او هیچکس تویی.
(از فرهنگ...
یقینی
[یَ] (اِخ) هروی یا هراتی. نسبت او به یزد اشتباه است. یقینی از شعرای معاصر جامی شاعر سلطان حسین میرزا بود و به فارسی و ترکی اشعار دل انگیز دارد. بیت زیر از اوست:
صبحی که دم به مهر نزد یک نفس تویی
نخلی که بر نخورد از او هیچکس تویی.
(از فرهنگ...
یقینیات
[یَ نی یا] (ع اِ) جِ یقینیه. مسلمیات و چیزهایی که علم آنها یقینی است و شک و شبهه ای در آنها نیست، مانند قوانین مذهبی و دلایل هندسی و جز آن. (از ناظم الاطباء).
یقینیات
[یَ نی یا] (ع اِ) جِ یقینیه. مسلمیات و چیزهایی که علم آنها یقینی است و شک و شبهه ای در آنها نیست، مانند قوانین مذهبی و دلایل هندسی و جز آن. (از ناظم الاطباء).
یقینیه
[یَ نی یَ] (ع ص نسبی) مؤنث یقینی. رجوع به یقینی شود.
یقینیه
[یَ نی یَ] (ع ص نسبی) مؤنث یقینی. رجوع به یقینی شود.
یک
[یَ / یِ] (عدد، ص، اِ)(1) نخستین شماره از اعداد که به تازی واحد و اَحَد گویند. (ناظم الاطباء). نخستین شمارهء عددی که در مرتبهء اول واقع است. (حاشیهء برهان چ معین). احد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (حاشیهء برهان چ معین). واحد. (ناظم الاطباء). احد. وحد. واحد. (یادداشت مؤلف). نمایندهء آن...
یک
[یَ / یِ] (عدد، ص، اِ)(1) نخستین شماره از اعداد که به تازی واحد و اَحَد گویند. (ناظم الاطباء). نخستین شمارهء عددی که در مرتبهء اول واقع است. (حاشیهء برهان چ معین). احد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (حاشیهء برهان چ معین). واحد. (ناظم الاطباء). احد. وحد. واحد. (یادداشت مؤلف). نمایندهء آن...
یک
[یَ] (ص، اِ) فرد و یکه. || رسم و دستور و عادت و قاعده و قانون. || بزرگوار. || وزغ و غوک. (ناظم الاطباء). اما در این معنی دگرگون شدهء کلمهء پک است. (یادداشت مؤلف). || کیک. (ناظم الاطباء).
یک
[یَ] (ص، اِ) فرد و یکه. || رسم و دستور و عادت و قاعده و قانون. || بزرگوار. || وزغ و غوک. (ناظم الاطباء). اما در این معنی دگرگون شدهء کلمهء پک است. (یادداشت مؤلف). || کیک. (ناظم الاطباء).
یک
[یَک ک] (معرب، عدد، ص، اِ) فارسی است. (آنندراج) (منتهی الارب). معرب یک فارسی یعنی واحد. احد. عدد اول. (یادداشت مؤلف). معرب یک است. صاحب تاج العروس گوید: ازهری گوید در فارسی به معنی واحد است و در شعر رؤبه نیز آمده است.
- یکّ لیکّ؛ أی واحد لواحد. (آنندراج) (یادداشت...
یک
[یَک ک] (معرب، عدد، ص، اِ) فارسی است. (آنندراج) (منتهی الارب). معرب یک فارسی یعنی واحد. احد. عدد اول. (یادداشت مؤلف). معرب یک است. صاحب تاج العروس گوید: ازهری گوید در فارسی به معنی واحد است و در شعر رؤبه نیز آمده است.
- یکّ لیکّ؛ أی واحد لواحد. (آنندراج) (یادداشت...
یک
[یَک ک] (اِخ) شهری است به مغرب. (آنندراج) (از معجم البلدان) (یادداشت مؤلف) (منتهی الارب). شهری است به مغرب و از دژهای مرسیه است و از آنجا تا یک 45 میل مسافت باشد و ابوبکر یحیی بن سهل یکی، هَجّاء عرب که به سال 660 ه . ق. درگذشته بدانجا...
یک
[یَک ک] (اِخ) شهری است به مغرب. (آنندراج) (از معجم البلدان) (یادداشت مؤلف) (منتهی الارب). شهری است به مغرب و از دژهای مرسیه است و از آنجا تا یک 45 میل مسافت باشد و ابوبکر یحیی بن سهل یکی، هَجّاء عرب که به سال 660 ه . ق. درگذشته بدانجا...