یسر
[یُ / یُ سُ] (ع اِمص) توانگری. (دهار). توانگری و فراخ دستی. خلاف عسر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فراخی. (آنندراج). فراخ دستی. میسره. مقابل عسر، تنگدستی. (یادداشت مؤلف) :
همواره یمن باد ترا بر یمین
پیوسته یسر باد ترا بر یسار.فرخی.
هر سپاهی را که چون محمود باشد شهریار
یمن باشد بر...
یسر
[یُ / یُ سُ] (ع اِمص) توانگری. (دهار). توانگری و فراخ دستی. خلاف عسر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فراخی. (آنندراج). فراخ دستی. میسره. مقابل عسر، تنگدستی. (یادداشت مؤلف) :
همواره یمن باد ترا بر یمین
پیوسته یسر باد ترا بر یسار.فرخی.
هر سپاهی را که چون محمود باشد شهریار
یمن باشد بر...
یسر
[یُ] (ع مص) سهل و آسان گردیدن. (ناظم الاطباء). آسان شدن. (ترجمان القرآن جرجانی ص108) (دهار) (المصادر زوزنی) (غیاث). || اندک گردیدن. (ناظم الاطباء). اندک شدن. (ترجمان القرآن جرجانی ص108) (دهار) (المصادر زوزنی). || توانگر گردیدن. بی نیاز گشتن. یسار. (منتهی الارب). || واجب شدن. (دهار). || قمار بازیدن. (تاج...
یسر
[یُ] (ع مص) سهل و آسان گردیدن. (ناظم الاطباء). آسان شدن. (ترجمان القرآن جرجانی ص108) (دهار) (المصادر زوزنی) (غیاث). || اندک گردیدن. (ناظم الاطباء). اندک شدن. (ترجمان القرآن جرجانی ص108) (دهار) (المصادر زوزنی). || توانگر گردیدن. بی نیاز گشتن. یسار. (منتهی الارب). || واجب شدن. (دهار). || قمار بازیدن. (تاج...
یسر
[یَ سَ] (ع ص، اِ) آسان. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || حاضرشده. (ناظم الاطباء). آماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || گروه گرد آمده بر قمار. || قمارباز. || امین تیر قمار. || نام تیر سوم از تیرهای قمار. ج، یسار. (منتهی الارب)...
یسر
[یَ سَ] (ع ص، اِ) آسان. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || حاضرشده. (ناظم الاطباء). آماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || گروه گرد آمده بر قمار. || قمارباز. || امین تیر قمار. || نام تیر سوم از تیرهای قمار. ج، یسار. (منتهی الارب)...
یسر
[یَ سِ] (ع ص) سهل و آسان. (ناظم الاطباء). آسان. (غیاث).
یسر
[یَ سِ] (ع ص) سهل و آسان. (ناظم الاطباء). آسان. (غیاث).
یسر
[یُ] (اِ) مرجان سیاه. حجرالعقاب. حجرالنسر. حجرالماسکه. حجرالبهت. اکتمکت. دانه های سیاهی که از آن سبحه کنند. (یادداشت مؤلف). || چوب درخت بان(1)را گویند که چون محکم و تیره رنگ و معطر است از آن در ساختن تسبیح و منبت کاری استفاده می کنند. از گل و دانهء درخت بان...
یسر
[یُ] (اِ) مرجان سیاه. حجرالعقاب. حجرالنسر. حجرالماسکه. حجرالبهت. اکتمکت. دانه های سیاهی که از آن سبحه کنند. (یادداشت مؤلف). || چوب درخت بان(1)را گویند که چون محکم و تیره رنگ و معطر است از آن در ساختن تسبیح و منبت کاری استفاده می کنند. از گل و دانهء درخت بان...
یسراً
[یَ سَ رَنْ] (ع ق) به آسانی و به سهولت. (از ناظم الاطباء).
یسراً
[یَ سَ رَنْ] (ع ق) به آسانی و به سهولت. (از ناظم الاطباء).
یسرات
[یَ سَ] (ع اِ) دستها و پاهای سبک. (منتهی الارب) (آنندراج). دستها و پایهای جلد و چالاک. (ناظم الاطباء).
یسرات
[یَ سَ] (ع اِ) دستها و پاهای سبک. (منتهی الارب) (آنندراج). دستها و پایهای جلد و چالاک. (ناظم الاطباء).
یسرت
[یُ رَ] (ع اِمص) یسر. یسره. (یادداشت مؤلف). رجوع به یسر و یسره شود.
یسرت
[یُ رَ] (ع اِمص) یسر. یسره. (یادداشت مؤلف). رجوع به یسر و یسره شود.
یسر کشیدن
[یَ سَ کَ / کِ دَ] (مص مرکب) یرش بردن و حمله آوردن و باشتاب و تغیر به سوی کسی روی آوردن است. (فرهنگ لغات عامیانه). و رجوع به ترکیب یسل کشیدن در ذیل مادهء یسل شود.
یسر کشیدن
[یَ سَ کَ / کِ دَ] (مص مرکب) یرش بردن و حمله آوردن و باشتاب و تغیر به سوی کسی روی آوردن است. (فرهنگ لغات عامیانه). و رجوع به ترکیب یسل کشیدن در ذیل مادهء یسل شود.
یسرلو
[یِ سِ] (اِخ) دهی است از دهستان حاجیلو بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان واقع در 20 هزارگزی جنوب قصبهء کبودرآهنگ، کنار راه اتومبیل رو شراء. دارای 375 تن سکنه و آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج5).
یسرلو
[یِ سِ] (اِخ) دهی است از دهستان حاجیلو بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان واقع در 20 هزارگزی جنوب قصبهء کبودرآهنگ، کنار راه اتومبیل رو شراء. دارای 375 تن سکنه و آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج5).