یسروع
[یُ] (ع اِ) اسروع. (یادداشت مؤلف) (منتهی الارب). کِرمی که در میان تره بود. ج، یساریع. (مهذب الاسماء). کرمی است در ریگ که تن سپید و سر سرخ دارد و انگشت خضاب کردهء سرانگشت را عرب بدان تشبیه کند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به اسروع شود.
یسروع
[یُ] (ع اِ) اسروع. (یادداشت مؤلف) (منتهی الارب). کِرمی که در میان تره بود. ج، یساریع. (مهذب الاسماء). کرمی است در ریگ که تن سپید و سر سرخ دارد و انگشت خضاب کردهء سرانگشت را عرب بدان تشبیه کند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به اسروع شود.
یسره
[یَ رَ] (ع اِ) سوی دست چپ. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (دهار). سوی چپ، خلاف یَمْنَه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یسر و یسار شود.
یسره
[یَ رَ] (ع اِ) سوی دست چپ. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (دهار). سوی چپ، خلاف یَمْنَه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یسر و یسار شود.
یسره
[یُ رَ] (ع اِمص) آسانی و بهره مندی. (ناظم الاطباء).
یسره
[یُ رَ] (ع اِمص) آسانی و بهره مندی. (ناظم الاطباء).
یسره
[یَ سَ رَ] (ع اِ) خطهای از هم گشادهء کف دست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فقه اللغه فراء ص39). || داغ دو ران. ج، ایسار. (منتهی الارب) (آنندراج). || خطهای داغ در رانها. ج، ایسار. (ناظم الاطباء).
یسره
[یَ سَ رَ] (ع اِ) خطهای از هم گشادهء کف دست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فقه اللغه فراء ص39). || داغ دو ران. ج، ایسار. (منتهی الارب) (آنندراج). || خطهای داغ در رانها. ج، ایسار. (ناظم الاطباء).
یسرهً
[یَ رَ تَنْ] (ع ق) طرف دست چپ. گویند: قعد یسرهً؛ یعنی طرف دست چپ نشست. (ناظم الاطباء).
یسرهً
[یَ رَ تَنْ] (ع ق) طرف دست چپ. گویند: قعد یسرهً؛ یعنی طرف دست چپ نشست. (ناظم الاطباء).
یسری
[یُ را] (ع اِ) دست چپ. خلاف یمنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تأنیث ایسر. چپ. دست چپ. (یادداشت مؤلف). || بهشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جنت. (یادداشت مؤلف). || (اِمص) آسانی و فراخی. گویند: یسره الله للیسری؛ یعنی خداوند توفیق دهاد آن را بر فراخی و آسانی. (ناظم الاطباء).
یسری
[یُ را] (ع اِ) دست چپ. خلاف یمنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تأنیث ایسر. چپ. دست چپ. (یادداشت مؤلف). || بهشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جنت. (یادداشت مؤلف). || (اِمص) آسانی و فراخی. گویند: یسره الله للیسری؛ یعنی خداوند توفیق دهاد آن را بر فراخی و آسانی. (ناظم الاطباء).
یسع
[یَ سَ] (اِخ) نام پیغمبری است و او یسع بن اخطوب است که شاگرد الیاس (ع) بود و پس از او به پیغمبری رسید و به نام ابن العجوز شناخته می شود و آن اسم اعجمی است که «ال» بر سر آن آمده ولی بر امثال آن مانند یعمر و...
یسع
[یَ سَ] (اِخ) نام پیغمبری است و او یسع بن اخطوب است که شاگرد الیاس (ع) بود و پس از او به پیغمبری رسید و به نام ابن العجوز شناخته می شود و آن اسم اعجمی است که «ال» بر سر آن آمده ولی بر امثال آن مانند یعمر و...
یسع
[یَ سَ] (اِخ) ابن عیسی بن حزم... غافقی جیانی اندلسی، مکنی به ابویحیی، از مورخان بزرگ و دانشمندان نامی علم قرائت بود. او به مصر رفت و نخست در اسکندریه و سپس در قاهره اقامت گزید و برای صلاح الدین ایوبی کتابی گرد آورد و نام آن را «المغرب فی...
یسع
[یَ سَ] (اِخ) ابن عیسی بن حزم... غافقی جیانی اندلسی، مکنی به ابویحیی، از مورخان بزرگ و دانشمندان نامی علم قرائت بود. او به مصر رفت و نخست در اسکندریه و سپس در قاهره اقامت گزید و برای صلاح الدین ایوبی کتابی گرد آورد و نام آن را «المغرب فی...
یسع
[یَ سَ] (اِخ) صاحب سجلماسه از خاندان مدرار که عبیدالله مهدی امام و پیشوای علویان افریقا یا مؤسس سلسلهء عبیدیان را به امر خلیفهء عباسی زندانی کرد. رجوع به مقدمهء ابن خلدون ص11 و کامل ابن اثیر ج8 ص18 شود.
یسع
[یَ سَ] (اِخ) صاحب سجلماسه از خاندان مدرار که عبیدالله مهدی امام و پیشوای علویان افریقا یا مؤسس سلسلهء عبیدیان را به امر خلیفهء عباسی زندانی کرد. رجوع به مقدمهء ابن خلدون ص11 و کامل ابن اثیر ج8 ص18 شود.
یسف
[یَ سَ] (ع اِ) مگس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به مگس شود.
یسف
[یَ سَ] (ع اِ) مگس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به مگس شود.