یزدگرد
[یَ گِ] (اِخ)(1) نام چندتن از سلاطین ساسانی است. (از یادداشت مؤلف). نام چندتن از پادشاهان ایران بوده هریک لقبی داشته اند. (انجمن آرا) (آنندراج).
(1) - معرب آن یزدجرد و اصل آن یزدکرت Yazdkart (Yazdgard)، سریانیIzdgerd، اوستاییYazatokereta*، از یزد (= ایزد) + گرد (= کرد، کرده، آفریده). (از حاشیهء برهان...
یزدگرد
[یَ گِ] (اِخ)(1) نام چندتن از سلاطین ساسانی است. (از یادداشت مؤلف). نام چندتن از پادشاهان ایران بوده هریک لقبی داشته اند. (انجمن آرا) (آنندراج).
(1) - معرب آن یزدجرد و اصل آن یزدکرت Yazdkart (Yazdgard)، سریانیIzdgerd، اوستاییYazatokereta*، از یزد (= ایزد) + گرد (= کرد، کرده، آفریده). (از حاشیهء برهان...
یزدگرد
[یَ گِ] (اِخ) یزدگرد اول، پسر شاهپور سوم در 399 م. به تخت نشست. در روایات ایرانی این شاه را گناهکار (بزه کار)، اثیم، خوانده اند ولیکن مورخین خارجه میگویند که شاهی بود با صفات خوب و جوانمرد و چون می خواست از نفوذ بزرگان بکاهد و به تعصب مذهبی...
یزدگرد
[یَ گِ] (اِخ) یزدگرد اول، پسر شاهپور سوم در 399 م. به تخت نشست. در روایات ایرانی این شاه را گناهکار (بزه کار)، اثیم، خوانده اند ولیکن مورخین خارجه میگویند که شاهی بود با صفات خوب و جوانمرد و چون می خواست از نفوذ بزرگان بکاهد و به تعصب مذهبی...
یزدگرد
[یَ گِ] (اِخ) یزدگرد دوم، پسر بهرام گور شانزدهمین پادشاه ساسانی، بعد از پدر به تخت نشست و حملات هیاطله، به ایالات شمال شرقی در ایران مجالی به او نداد که به رومیها بپردازد. در این اوان مذهب عیسوی در ارمنستان انتشار می یافت و یزدگرد میخواست آن را در...
یزدگرد
[یَ گِ] (اِخ) یزدگرد دوم، پسر بهرام گور شانزدهمین پادشاه ساسانی، بعد از پدر به تخت نشست و حملات هیاطله، به ایالات شمال شرقی در ایران مجالی به او نداد که به رومیها بپردازد. در این اوان مذهب عیسوی در ارمنستان انتشار می یافت و یزدگرد میخواست آن را در...
یزدگرد
[یَ گِ] (اِخ) یزدگرد سوم، سی و پنجمین پادشاه ساسانی، در سال 632 م. به تخت نشست. نسب او درست معلوم نیست. طبری گوید که پسر شهریار (نوهء خسرو پرویز) و از مادر زنگی بود و چون کسی را از خانوادهء سلطنت نیافتند ناچار او را بر تخت نشاندند. وقتی...
یزدگرد
[یَ گِ] (اِخ) یزدگرد سوم، سی و پنجمین پادشاه ساسانی، در سال 632 م. به تخت نشست. نسب او درست معلوم نیست. طبری گوید که پسر شهریار (نوهء خسرو پرویز) و از مادر زنگی بود و چون کسی را از خانوادهء سلطنت نیافتند ناچار او را بر تخت نشاندند. وقتی...
یزدگردآباد
[یَ گِ] (اِخ) صاحب تاریخ قم ذیل اسامی دیه های قاسان دیهی به نام یزدگردآباد و دیه دیگری به نام مزرعه یزدگردآباد ضبط کرده است. (از تاریخ قم ص138). از دیه های طسوج قاسان در قم. (تاریخ قم ص114).
یزدگردآباد
[یَ گِ] (اِخ) صاحب تاریخ قم ذیل اسامی دیه های قاسان دیهی به نام یزدگردآباد و دیه دیگری به نام مزرعه یزدگردآباد ضبط کرده است. (از تاریخ قم ص138). از دیه های طسوج قاسان در قم. (تاریخ قم ص114).
یزدگردی
[یَ گِ] (ص نسبی) منسوب به یزدگرد که نام چندتن از پادشاهان ساسانی بود. (یادداشت مؤلف). || یزدجردی: ماههای یزدگردی. (یادداشت مؤلف).
- تاریخ یزدگردی؛ ایرانیان پیش از اسلام، جلوس هر پادشاه را مبدأ تاریخ قرار می دادند و چون دیگری به جای او می نشست باز مبدأ تغییر میکرد و...
یزدگردی
[یَ گِ] (ص نسبی) منسوب به یزدگرد که نام چندتن از پادشاهان ساسانی بود. (یادداشت مؤلف). || یزدجردی: ماههای یزدگردی. (یادداشت مؤلف).
- تاریخ یزدگردی؛ ایرانیان پیش از اسلام، جلوس هر پادشاه را مبدأ تاریخ قرار می دادند و چون دیگری به جای او می نشست باز مبدأ تغییر میکرد و...
یزدل
[یَ دِ] (اِخ) دهی است از دهستان بخش آران شهرستان کاشان واقع در 10 هزارگزی شمال باختری آران. سکنهء آن 1200 تن و آب آن از قنات است. راه فرعی به کاشان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج3).
یزدل
[یَ دِ] (اِخ) دهی است از دهستان بخش آران شهرستان کاشان واقع در 10 هزارگزی شمال باختری آران. سکنهء آن 1200 تن و آب آن از قنات است. راه فرعی به کاشان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج3).
یزدلان
[یَ دِ] (اِخ) دهی است از دهستان حومهء بخش مرکزی شهرستان کاشان واقع در 63 هزارگزی جنوب خاوری کاشان. سکنهء آن 115 تن و آب آن از قنات است. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج3).
یزدلان
[یَ دِ] (اِخ) دهی است از دهستان حومهء بخش مرکزی شهرستان کاشان واقع در 63 هزارگزی جنوب خاوری کاشان. سکنهء آن 115 تن و آب آن از قنات است. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج3).
یزدی
[یَ] (ص نسبی) منسوب به شهر یزد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (غیاث اللغات). || نام پارچه ای که در شهر یزد میبافند. (ناظم الاطباء) : در وی بساط و شادروانها بافتندی و یزدیها و بالشها و مصلیها و بردیهای فندقی از جهت خلیفه بافتندی. (تاریخ بخارای نرشخی ص24).
چو شد رایت...
یزدی
[یَ] (ص نسبی) منسوب به شهر یزد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (غیاث اللغات). || نام پارچه ای که در شهر یزد میبافند. (ناظم الاطباء) : در وی بساط و شادروانها بافتندی و یزدیها و بالشها و مصلیها و بردیهای فندقی از جهت خلیفه بافتندی. (تاریخ بخارای نرشخی ص24).
چو شد رایت...
یزدی
[یَ] (اِخ) احمدبن مهران بن خالد یزدی، مکنی به ابوجعفر از راویان بود و از عبیداللهبن موسی و ابونعیم نخعی و جز آن دو از کوفیان خبر شنید و منکدری و احمدبن محمد مختار و جز آنان از او روایت دارند. (از لباب الانساب).
یزدی
[یَ] (اِخ) احمدبن مهران بن خالد یزدی، مکنی به ابوجعفر از راویان بود و از عبیداللهبن موسی و ابونعیم نخعی و جز آن دو از کوفیان خبر شنید و منکدری و احمدبن محمد مختار و جز آنان از او روایت دارند. (از لباب الانساب).