یزکداری
[یَ زَ] (حامص مرکب) شغل و صفت یزکدار. (یادداشت مؤلف). پیشقراولی سپاه کردن :
یزکداری از دیده نگذاشتند
یتاقی که رسمی است می داشتند.نظامی.
در یزکداری ولایت جود
دولت تست پاسدار وجود.نظامی.
و رجوع به یزک و یزکدار شود.
یزکداری
[یَ زَ] (حامص مرکب) شغل و صفت یزکدار. (یادداشت مؤلف). پیشقراولی سپاه کردن :
یزکداری از دیده نگذاشتند
یتاقی که رسمی است می داشتند.نظامی.
در یزکداری ولایت جود
دولت تست پاسدار وجود.نظامی.
و رجوع به یزک و یزکدار شود.
یزکی
[یَ زَ] (حامص) صفت و شغل یزک. طلایه داری. پیشقراولی سپاه و لشکر. (یادداشت مؤلف).
- یزکی کردن (یا نمودن)؛ طلایه داری لشکر کردن :
خواجه دانم که پیش فوج سخاش
موج دریا همی کند یزکی.انوری.
منم آنکه شاه گردون به زمان شوکت من
شب و روز می نماید یزکی و پاسبانی.
شاه نعمه الله ولی.
یزکی
[یَ زَ] (حامص) صفت و شغل یزک. طلایه داری. پیشقراولی سپاه و لشکر. (یادداشت مؤلف).
- یزکی کردن (یا نمودن)؛ طلایه داری لشکر کردن :
خواجه دانم که پیش فوج سخاش
موج دریا همی کند یزکی.انوری.
منم آنکه شاه گردون به زمان شوکت من
شب و روز می نماید یزکی و پاسبانی.
شاه نعمه الله ولی.
یزله
[یَ لَ / لِ] (اِ) زیان و نقصان و ضرر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ اشتنگاس).
یزله
[یَ لَ / لِ] (اِ) زیان و نقصان و ضرر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ اشتنگاس).
یزلی
[یَ زَ لی ی] (ع ص نسبی) جاوید. (ناظم الاطباء). منسوب به لم یزل که یاء آن به همزه بدل شود و آن را ازلی گویند. (منتهی الارب ذیل مادهء ازل). و رجوع به ازل شود.
یزلی
[یَ زَ لی ی] (ع ص نسبی) جاوید. (ناظم الاطباء). منسوب به لم یزل که یاء آن به همزه بدل شود و آن را ازلی گویند. (منتهی الارب ذیل مادهء ازل). و رجوع به ازل شود.
یزم
[] (اِ) بربط بود. (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص353). رجوع به بربط شود.
یزم
[] (اِ) بربط بود. (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص353). رجوع به بربط شود.
یزن
[] (اِخ) دهی است از دهستان افشاریهء بخش آوج شهرستان قزوین واقع در 76 هزارگزی شمال خاوری آوج. آب آن از قنات و سکنهء آن 256 تن است. راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج1).
یزن
[] (اِخ) دهی است از دهستان افشاریهء بخش آوج شهرستان قزوین واقع در 76 هزارگزی شمال خاوری آوج. آب آن از قنات و سکنهء آن 256 تن است. راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج1).
یزن
[یَ زَ] (اِخ) رودباری است و نام ذویزن پادشاه حمیر از آن است زیرا از آن رودبار حمایت و نگهداری کرد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نام وادیی. (ناظم الاطباء). نام وادیی است در یمن. (از معجم البلدان). وادیی است به یمن که «ذو» بدان اضافه شود و به...
یزن
[یَ زَ] (اِخ) رودباری است و نام ذویزن پادشاه حمیر از آن است زیرا از آن رودبار حمایت و نگهداری کرد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نام وادیی. (ناظم الاطباء). نام وادیی است در یمن. (از معجم البلدان). وادیی است به یمن که «ذو» بدان اضافه شود و به...
یزن
[یَ زَ] (اِخ) بطنی است از حِمیَر. (از منتهی الارب) (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد).
- ذویزن؛ نام یکی از پادشاهان حمیر. (ناظم الاطباء). رجوع به مادهء ذویزن شود.
یزن
[یَ زَ] (اِخ) بطنی است از حِمیَر. (از منتهی الارب) (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد).
- ذویزن؛ نام یکی از پادشاهان حمیر. (ناظم الاطباء). رجوع به مادهء ذویزن شود.
یزن آباد
[یِ] (اِخ) دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر (خیاو) واقع در 51 هزارگزی شمال خاوری خیاو. با 633 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).
یزن آباد
[یِ] (اِخ) دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر (خیاو) واقع در 51 هزارگزی شمال خاوری خیاو. با 633 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).
یزن آباد
[یِ] (اِخ) دهی است از دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع در 11 هزارگزی شمال اردبیل با 607 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).
یزن آباد
[یِ] (اِخ) دهی است از دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع در 11 هزارگزی شمال اردبیل با 607 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).