یزدانفاذار
[یَ] (اِخ) صاحب ناحیت ابرشتجان به قم: روایت کنند اهل قم که یزدانفاذار صاحب ناحیت ابرشتجان چون عرب اشعریان به قم نزول کرد ایشان را در قریهء ممجان فرود آورد. (تاریخ قم ص32). روات عجم روایت کرده اند که باروی قم یزدانفاذار رئیس ناحیت ابرشتجان بنا کرده است و سبب...
یزدانفاذار
[یَ] (اِخ) صاحب ناحیت ابرشتجان به قم: روایت کنند اهل قم که یزدانفاذار صاحب ناحیت ابرشتجان چون عرب اشعریان به قم نزول کرد ایشان را در قریهء ممجان فرود آورد. (تاریخ قم ص32). روات عجم روایت کرده اند که باروی قم یزدانفاذار رئیس ناحیت ابرشتجان بنا کرده است و سبب...
یزدان فر
[یَ فَ / فَ رر] (ص مرکب) که فر یزدانی دارد. که فرهء ایزدی دارد. که به فرهء ایزدی به پادشاهی رسد. (یادداشت مؤلف).
یزدان فر
[یَ فَ / فَ رر] (ص مرکب) که فر یزدانی دارد. که فرهء ایزدی دارد. که به فرهء ایزدی به پادشاهی رسد. (یادداشت مؤلف).
یزدان فره
[یَ فَرْ رَ / فَرْ رِ] (ص مرکب) یزدان فر. (یادداشت مؤلف).
- یزدان فرهء ایرانشهر؛ فرهء ایزدی کشور ایران. (یادداشت مؤلف) : اگر یزدان فرهء ایرانشهر به یاری ما رسد ببوختیم و به نیکی و خوبی رسیم. (کارنامهء اردشیر بابکان ص12). و رجوع به یزدان شود.
یزدان فره
[یَ فَرْ رَ / فَرْ رِ] (ص مرکب) یزدان فر. (یادداشت مؤلف).
- یزدان فرهء ایرانشهر؛ فرهء ایزدی کشور ایران. (یادداشت مؤلف) : اگر یزدان فرهء ایرانشهر به یاری ما رسد ببوختیم و به نیکی و خوبی رسیم. (کارنامهء اردشیر بابکان ص12). و رجوع به یزدان شود.
یزدان وار
[یَ دانْ] (ص مرکب، ق مرکب) مانند خدا. همچون یزدان در فضل و فیض :
اگر ذات تو یزدان وار فیض و فضل می راند
ضمیرم نیز نحل آسا شفای جان می افزاید.
خاقانی.
یزدان وار
[یَ دانْ] (ص مرکب، ق مرکب) مانند خدا. همچون یزدان در فضل و فیض :
اگر ذات تو یزدان وار فیض و فضل می راند
ضمیرم نیز نحل آسا شفای جان می افزاید.
خاقانی.
یزدانی
[یَ] (ص نسبی) ربانی و الهی و خدایی. (ناظم الاطباء) :
آنچه یزدان ندهد بخت و فلک هم ندهد
کار آن مرتبه دارد که بود یزدانی.انوری.
|| عباد و زهاد و تارک دنیا و مرتاضان یزدان پرست را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). || (اِ) فنی است از فنون کشتی گرفتن :
چه شود گر...
یزدانی
[یَ] (ص نسبی) ربانی و الهی و خدایی. (ناظم الاطباء) :
آنچه یزدان ندهد بخت و فلک هم ندهد
کار آن مرتبه دارد که بود یزدانی.انوری.
|| عباد و زهاد و تارک دنیا و مرتاضان یزدان پرست را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). || (اِ) فنی است از فنون کشتی گرفتن :
چه شود گر...
یزدانی
[یَ] (اِخ) از قدمای شعرای زبان فارسی بوده و رادویانی در ترجمان البلاغه اشعار زیر را از او آورده است. (یادداشت مؤلف) :
از جود به سائل دهد اقلیم ز دشمن(1)
همواره به نوک قلم اقلیم ستانی.
*
آن شاه با کفایت و آن میر بی کفو
ارزاق را از ایزد کافی کفش کفیل
شاهی که...
یزدانی
[یَ] (اِخ) از قدمای شعرای زبان فارسی بوده و رادویانی در ترجمان البلاغه اشعار زیر را از او آورده است. (یادداشت مؤلف) :
از جود به سائل دهد اقلیم ز دشمن(1)
همواره به نوک قلم اقلیم ستانی.
*
آن شاه با کفایت و آن میر بی کفو
ارزاق را از ایزد کافی کفش کفیل
شاهی که...
یزدانی
[یَ] (اِخ) میرزا عبدالوهاب کوچکترین فرزند وصال شیرازی از شعرا و فضلای قرن چهاردهم ه . ق. بود و در معانی و بیان و بدیع و ریاضیات و موسیقی و اسطرلاب و هیأت قدیم و خط و ربط و نقاشی و کارهای دستی و نظم و نثر عربی استادی ماهر...
یزدانی
[یَ] (اِخ) میرزا عبدالوهاب کوچکترین فرزند وصال شیرازی از شعرا و فضلای قرن چهاردهم ه . ق. بود و در معانی و بیان و بدیع و ریاضیات و موسیقی و اسطرلاب و هیأت قدیم و خط و ربط و نقاشی و کارهای دستی و نظم و نثر عربی استادی ماهر...
یزدانیار
[یَ دانْ] (اِخ) ابوبکر حسین بن علی یزدانیار ارموی (متوفی در سال 333 ه . ق.) از مشاهیر صوفیه بوده است ولی طریقهء مخصوص بخود در تصوف داشته است و بعضی از مشایخ مانند شبلی و غیره منکر او بوده اند و او نیز بعضی از مشایخ عراق و سخنان...
یزدانیار
[یَ دانْ] (اِخ) ابوبکر حسین بن علی یزدانیار ارموی (متوفی در سال 333 ه . ق.) از مشاهیر صوفیه بوده است ولی طریقهء مخصوص بخود در تصوف داشته است و بعضی از مشایخ مانند شبلی و غیره منکر او بوده اند و او نیز بعضی از مشایخ عراق و سخنان...
یزدبن نارمجوسی
[یَ دِ نِ مَ] (اِخ)صاحب تاریخ قم آرد: دارالخراج به شهر قم قدیماً و حدیثاً این سرایی است که الیوم معروف است به دارالخراج مشهور به سرای یزدبن نارمجوسی پس از آن الیسع... از ورثهء یزد بخرید و آن را دیوان خراج ساخت. (ص38). و در ص39 آرد: و این...
یزدبن نارمجوسی
[یَ دِ نِ مَ] (اِخ)صاحب تاریخ قم آرد: دارالخراج به شهر قم قدیماً و حدیثاً این سرایی است که الیوم معروف است به دارالخراج مشهور به سرای یزدبن نارمجوسی پس از آن الیسع... از ورثهء یزد بخرید و آن را دیوان خراج ساخت. (ص38). و در ص39 آرد: و این...
یزدپرست
[یَ پَ رَ] (نف مرکب)خداپرست. (ناظم الاطباء). یزدان پرست. و رجوع به یزدان پرست و خداپرست شود.
یزدپرست
[یَ پَ رَ] (نف مرکب)خداپرست. (ناظم الاطباء). یزدان پرست. و رجوع به یزدان پرست و خداپرست شود.